یادداشت زهره دلجوی کجاباد

برج
        در برخورد با نوشته‌ها می‌توانم آدم‌ها را به دو دسته تقسیم کنم. دسته‌ی اول که خودم از آن‌ها هستم، دنبال قصه و داستان هستند. از حرف زدن و منبر رفتن خوششان نمی‌آید. دسته ی دوم دنبال حرف‌ها و نکته‌هایی هستند که چه‌بسا در زندگی  لمسش کرده‌اند ولی نتوانسته‌اند عینیتی از جنس کلمه به آن‌ها ببخشند و حالا کیف می‌کنند وقتی نویسنده‌ای آن‌ها را در قالب همان کلمات ساده‌ای که بلدند برایشان بیان می‌کند و آن وقت آن‌ها می‌گویند همین است. راست می‌گوید.
برج داستان و قصه دارد ولی نه آن‌قدر که آدم‌های دسته‌ی اول را راضی کند. نویسنده ایده‌ای درباره‌ی زندگی و جامعه‌ی متمدن دارد که بی هیچ محابایی آن ایده را لخت و بارز پیش چشم مخاطب قرار داده و بارها بر آن تاکید کرده است.
چون ایده جداب است من از دسته‌ی اول هم توانستم منبر رفتن‌های نویسنده را تحمل کنم ولی اشتیاقی برای خواندن و تمام کردنش نداشتم. هر بار شبیه دانشجویی که مجبور است سر کلاس اول صبح دانشگاهش حاضر شود، کتاب را دست گرفتم و خواندم تا تمام شود.تمام شد و دیگر هرگز به آن برنخواهم گشت.
      
12

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.