یادداشت فاطمه سلیمانی ازندریانی
1400/9/22
ما چقدر با سرزمین¬مان ایران آشنا هستیم؟ با جغرافیای کشورمان، آب و هوای مناطق، مردم¬شناسی، آداب و رسوم، خرده¬فرهنگ¬ها و... فرض کنید قرار است داستانی بنویسیم که شخصیت اصلی آن بنا به دلایلی به همه¬ جای ایران سفر می¬کند. آیا موفق می¬شویم که حال و هوای واقعی و باورپذیر به داستان تزریق کنیم؟ مثلاً فرض کنیم شخصیت اصلی داستان در مسیر دچار مشکل مالی می¬شود. اما آیا مثلاً در یزد و مشهد برای غلبه به مشکل¬ش راه حل¬های مشابه دارد؟ یا فرض کنید که شخصیت اصلی داستان یک شارلاتانِ کلاه¬بردار است. آیا شیوه¬ئ کلاهبرداری در همه¬ جای ایران به یک صورت اتفاق می¬افتد؟ شاید به نظر برسد که قصد دارم یکی از مباحث داستان¬نویسی را بررسی کنم و بگویم که قبل از داستان-نوشتن باید درباره¬ئ سوژه اطلاعات کامل کسب کرد. البته که این یک امر بدیهی است و شاید حتی مطرح کردن¬ش مسخره به نظر برسد. ولی مطمئن باشید که بسیاری از داستان¬نویسان حتی داستان¬نویسانِ شناخته شده گاهی درباره¬ئ سوژه¬¬ای که می¬نویسند به اندازه¬ئ کافی اطلاعات ندارند. به همین دلیل قصد دارم نویسنده¬ای را معرفی کنم که به اندازه¬ای درباره¬ئ سوژه¬اش اطلاعاتِ جزئی داشته که باورپذیر نیست. مخصوصاً اگر بدانیم که نویسنده با سوژه هیچ نسبتی نداشته است. و این نویسنده کسی نیست جز «جیمز موریه» نویسنده¬ئ انگلیسی¬تبار، نویسنده¬ئ کتاب «حاجی بابای اصفهانی». رمانی طنز که شخصیت اصلی آن یعنی حاجی¬بابا به اکثر نقاط ایران سفر می¬کند. جیمز موریه مقارن با پادشاهی فتحعلی¬شاه قاجار به عنوان کاردار سیاسی در ایران زندگی می¬کرده است. او چنان با فرهنگ و جغرافیای مناطق مختلف ایران آشنا بوده و این آشنایی چنان در کتاب نمود پیدا کرده که عده¬ئ زیادی شک دارند که واقعاً خود جیمز موریه نویسنده¬ئ این کتاب باشد. مخصوصاً به دلیل مقدمه¬ی کتاب. او در مقدمه¬ئ کتاب به این نکته اشاره کرده است که دست¬نویس¬های این کتاب را از یک پیرمرد ایرانی بیمار گرفته است. و طوری القاء می¬کند که گویا این کتاب خاطرات آن پیرمرد است:«همین که نام حاجی¬بابا را شنیدم دانستم کیست. اگرچه او را ندیده بودم اما می¬شناختم. از همه¬چیزش خوشم می¬آمد و می¬دانستم که با اول سفیری که از ایران به لندن فرستاده بودند به سمت منشیگری به همراه رفته است و بعد از آن، گاه در پایگاه عالی و گاه در منصبی عادی مانند اکثر ایرانیان پست و بلند دنیا را خیلی دیده است و سردوگرم زمانه را خیلی چشیده و عاقبت به¬نام کارپردازی از جانب شاه به دربار عثمانی فرستاده بودند.» اما اهل فن می¬دانند که اینطور مقدمات یکی از ترفندهای داستان¬نویسان است برای همدل و همراه کردن مخاطب و القای واقعی بودن ماجراها. اگر قرار باشد این مقدمه را باور کنیم باید به بقیه¬ئ رمان¬های او که حال و هوای شرقی دارند هم شک کنیم. آیا همیشه کسی بوده که دست¬نویس خاطراتش را تقدیم جیمز موریه کرده است؟ و اما درباره¬ئ خود داستان. تا به حال متوجه شده¬اید که در بعضی از شهرستان¬ها حتی بچه¬های کوچک¬ را با احترام خاصی صدا می¬کنند؟ مخصوصاً اگر آن کودک پسر باشد. با پیشوندی مثل آقا یا حاجی. حاجی بودن شخصیت اصلی داستان هم از این نوع است. یک مرد سلمانی اصفهانی اسم پسرش را حاجی بابا می¬گذارد. حاجی حج نرفته. کل کتاب ماجرای سفرهای اوست که به واسطه ئ این سفرها ما با ایران دوران قاجار آشنا میشویم
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.