یادداشت سید حسین مرکبی
1400/11/9
یک روایت دست اول و هولناک. قذافی پدر نویسندهی کتاب را ۳۳ سال قبل از سقوطش، در مصر دزدیده است. تا ده سال حتی نمیدانند زنده است یا مرده. بیخبری محض. میدانید؟ انتظار آدم را مثل شمع آب میکند. من یقین دارم اگر خبر فوت پدرشان را روز اول گرفته بودند رنجش یک هزارم این وضعیت هم نبود. بعد نوار کاستی از زندانی نامعین به دستشان میرسد با صدای پدر. و دوباره بیست سال سکوت محض. قذافی که سقوط میکند هشام بار سفر میبندد به لیبی در جستوجوی پدر. حتی نمیداند زنده است یا مرده. و نمیداند لیبی قرار است دوباره به هم بریزد. همه هنوز به انقلاب خوشبیناند. به انقلاب که نه، به نفس خودشان. قذافی مرده پس لیبیاییها به خودشان خوشبیناند و چه لغزشگاهی عظیمتر از کیفر دادن غیر و تبرئهی خود... کتاب هولناک است.خود چیزهایی که میگوید هولناک نیست اما انتظاری که پشت هر کلمهی کتاب هست زهرآلوده است و مرگبار. تنها اگر تا به حال یکی از اعضای خانوادهتان گم شده باشد و چند ساعتی بیخبری محض کشیده باشید شاید بتوانید تصور کنید چه میگویم. شاید بتوانید تصور کنید چه میگوید. (نیازی به یادآوری نیست که سید موسی صدر ایرانی نیز چنان سرنوشتی پیدا کرده و خانوادهاش چنین سرنوشتی...)
(0/1000)
سیدصالح
1400/11/10
0