یادداشت سیده زهرا ارجائی

        

سال ۱۴۴۳ هجری شمسی است. دنیا روزهای سختی را پشت سرگذاشته و حالا شبه‌جزیره‌ی عربستان، توسط جبهه‌ی مقاومت آزاد شده‌است. تکنولوژی چندین پله پیشرفت داشته و تجهیزات نظامی امروز بیش از همیشه پیشرفته شده‌اند. 
شهابِ نوزده ساله که از سیزده سالگی توسط سپاه برای یک طرح ویژه انتخاب شده، چندی پیش در یک عملیات نظامی آسیب دیده و مدتی تحت درمان بوده است. او که برای هدایت‌گری عملیات ویژه‌ای آموزش دیده، نیاز به تجهیزات خاصی هم دارد که پیشرفته‌ترینِ آن‌ها به صورت ریزتراشه در مغزش کار گذاشته شده‌اند! و در نهایت با پیشرفته‌ترین ربات‌ها، با یک تیم تحقیقاتی وارد سرزمین حجاز می‌شود تا با استفاده از جدیدترین و به‌روز‌ترین اختراع دکتر ثبوتی، رازهای گذشته‌های دور را بازیابی کنند! 


داستان را که شروع کردم به نظر می‌رسید که با یک رمان علمی تخیلی به سبک نمونه‌های غربی‌ مواجهم! همان فیلم و داستان‌های هالیوودی که آینده‌ی دنیا را به تصویر می‌کشند و تمام داستان خلاصه می‌شود در نشان دادن ربات‌های پیشرفته و نجات دنیا توسط غرب، انتظار داشتم با نمونه‌ی ایرانی-اسلامی‌ای از همان‌ها با همان محتوا و سبک و سیاق مواجه شوم! حالا که تا انتهای داستان را خواندم، نمی‌توانم بگویم این نبود، اما این، تمام داستان و تمام هدف نویسنده از نگارش این رمان علمی-تخیلی نوجوان نبود.

ایده‌ی داستان، ایده‌ی جدیدی بود؛ تلفیق زیبای داستان علمی-تخیلی با موضوعات دینی! بخشی از ایده‌ی نویسنده در داستان مربوط به پیشرفت تکنولوژی، ساخت ریزتراشه‌های الکترونیکی که می‌تواند در مغز کار گذاشته‌شود و مانند یک رایانه‌ی درونی کار کند، ربات‌های انسان‌نما و ریز‌پرنده‌های بسیار کوچک بود. اما بخش دیگری از ایده‌ی داستان گویا از آن تفکر شیعه نشأت می‌گرفت که آن‌چه در گذشته اتفاق افتاده، حوادث و وقایعی مانند عاشورا و غدیر و ... همواره درحال تکرار در عالم است! گرچه محدودیتی زمانی دنیا بر همه‌چیز پرده افکنده، نفوس متصل به غیب می‌توانند آن وقایع را ببینند... و با همین ایده، دستگاهی ساخته شده که می‌تواند صدای وقایعی در بیش از ۱۴۰۰ سال پیش را بازیابی کند

به تصویر کشیدن آینده‌ی دلنشین و موفق مقاومت را دوست داشتم و گسترش تشیع در تمام دنیا را! حتی خواندن عبارت «جمهوری اسلامی نیجریه» در کنار نام شیخ زکزاکی، ضریح شش گوشه‌ی بقیع، حرمی که تا آن‌جا که طبق روایات ممکن است قبر حضرت مادر در آن محدوده باشد را مسقف کرده بودند، به دلم نشست اما با تمام این‌ها هنوز جای خالی امام را در این دنیا حس می‌کردم... 

در طول داستان احساس می‌کردم قسمت‌هایی از ماجرا گم شده، ناگهان فضای داستان آنقدر تغییر می‌کرد که فکر می‌کردی نویسنده فراموش کرده بعضی اتفاقات را روایت کند، و البته در نهایت هم ابهاماتی جزئی باقی گذاشت اما در مجموع خوب بود و پایان‌بندی خوبی هم داشت. 

❌❌❌❌❌

ماجرا از این قرار است که شهاب با به‌روزترین تجهیزات نظامی قرار است از تیمی حفاظت کند که قرار است دستگاهی به نام داص را در منطقه‌ی خم، راه اندازی کنند. دستگاهی که سازنده اش ادعا دارد که می‌تواند صداهای واقعه‌ی غدیر را بازیابی کند. آن‌ها قرار است در همان روز واقعه، صدای خطبه‌ی غدیر از زبان پیامبر اسلام را با این دستگاه پخش کنند! 
اما با توجه به اینکه هنوز تفکرِ دشمن با تشیع در دنیا وجود داشت - همان عقیده‌ای که سال‌ها در حجاز حکومت می‌کرد - این تیم تحقیقاتی نیاز به حفاظت جدی دارد. حفاظتی که در عین حال لازم است تا حد امکان مخفی بماند تا حساسیت‌برانگیز نشود. 
در نهایت هم ناصبی‌ها به شدت با آن‌ها درگیر می‌شوند، آسیب زیادی وارد می‌کنند و بیشتر افراد گروه را هم به شهادت می‌رسانند اما دکتر در نهایت ثبوتی‌موفق می‌شود دستگاه را راه‌اندازی کند و صدای دلنشین پیامبر اسلام در حال بیان خطبه‌ی غدیر به گوش همگان می‌رسد! 

❌❌❌❌❌


داستانش برای نوجوان ۱۵+ علاقه‌مند به تکنولوژی، داستان علمی تخیلی و داستان‌های جنگ و مبارزه مناسب بود. البته که ۱۲+ ساله‌های کتاب‌خوان نیز می‌توانند از خواندنش لذت ببرند.

      
13

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.