یادداشت خانومِ رضوان🌿🪐

مثل بیروت بود
        بیستمین کتاب ۱۴۰۳_
مثل بیروت بود.


در کارزار دشمن ترس حکم مرگ را دارد، بهارت را خزان و خزانت را زمستانی سیاه می‌کند. رعشه می‌اندازد بر روح و شکوه انسانیت‌ات و قفل میزند به باب دلت که مبادا رها شوی؛ که در خیمه‌ی یزید رهایی معنایی ندارد.

داستان داستان مقاومته، داستان ایستادن و زخم خوردن از خودی و غیر خودیه‌.
غم واژه‌ی عجیبیه برای گفتنش بیشترش ترسه که بخوای نباشی ولی باید باشی، تو فرار می‌کنی اما لحظه‌ای نقطه‌ی شروع  رهات نمیکنه پس میجنگی اما نمیدونی درست میری یا اشتباه، ماجرا ماجرای زهرا و ساراست دخترانی که تنگ میشود دل شان از نبود پدر و همسر و برادر و دل شان زخم میخورد از بودنی که بودن نیست، از شبانه نبودن ها و شبانه تنهایی کشیدن و عجیب دردی دارد فشار دادن زخم تنهایی...

بخوانید و لذت ببرید✨
۱۴۰۳/۷/۳
      
2

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.