یادداشت محمدحسام غفوری
1403/8/6
بار دیگر مرگ و حرفهایی جدید برای زندگی. کتاب موضوع جدیدی را مطرح نمیکند. مرگ موضوعی است که انسانهای مختلف بارها و بارها ممکن است دربارهی آن بیندیشند. هنر کتاب اما آشناییزدایی از این معناست و این امر کار راحتی نیست. نمیتوان ادعا کرد نویسنده در این آشناییزدایی کاملا موفق بوده اما قطعا قدمهای بلندی برداشته. این آشناییزدایی که ذیل مفهوم مرگ خودنمایی میکند بر سایر بخشهای داستان نیز سایه میافکند. این داستان بار دیگر ما را با مفهوم مرگ روبرو میکند اما این رویارویی مثل دیگر برخوردهای ما نیست. معمولا افراد به مرگ میاندیشند اما با گذر از آن در سطح میمانند و به عمق مرگ دقت نمیکنند. اینجا دیگر گریزی از این جدال نیست. نویسنده ما را بهگونهای با مرگ روبرو میکند که حتی در و دیوار بیروح هم معنای دیگری پیدا کنند. از چند بخش آن بهشدت متأثر شدم و به دقت نویسنده آفرین گفتم. یکی فصل مربوط به ملاقات سرگی و واسیلی بود. آن چند صفحه بهشدت انسان را منقلب میکند. هرکدام از این دو صحنه جدا از هم اثر دارند اما کنار هم قرار گرفتنشان سبب میشود تأثیر مضاعفی بگذارند. این داستان نشان میدهد مرگ بین پایینترین طبقات تا بالاترین طبقات جامعه فرق نمیگذارد. بین وزیر و یانسون در برابر مرگ فرقی نیست. هر دو میمیرند و این حال شاید برای وزیر سختتر هم باشد چرا که اگر مرگ را معنابخش زندگی خود بدانیم باید به این سؤال تلخ اما ابدی پاسخ دهیم که چگونه زندگی کردهایم؟ اینجاست که دارا بیش از ندار خود را شماتت میکند؛ چرا که او نداشت که استفاده کند و من داشتم و استفاده نکردم یا بد استفاده کردم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.