یادداشت ابوالفضل شربتی
1400/9/30
اگر طرح جلد جالب و گیرا با توضیحات پشت جلدِ مفیدش نبود به هیچ وجه قانع نمیشدم با خواندنِ عنوان کتاب را بخوانم. دو سه بار عنوان را خواندم تا فهمیدمش. با فهمیدنِ عنوان متوجه شدم کتاب چه میخواهد بگوید. کتاب نقدی است بر «غربزدگی» جلال آلاحمد. به صورت یک خطی، نویسنده در تلاش است بگوید آلاحمد در کتابهای «غربزدگی»، و «در خدمت و خیانت روشنفکران» به تاریخ و گذشتۀ ایران دیدی نوستالژیک دارد. نوستالژیکنگری بزرگترین خطای اوست، چراکه وقتی به تاریخ ایران مینگرد مفتون است. فریفتۀ شخصیتی کاریزماتیک چه میکند؟ کوچکترین خوبی را دلیل بر عالیبودنِ شخص مورد علاقهاش میکند، این کار باعث میشود نتواند بدیها را کنارِ خوبیها قرار دهد و ارزیابی معقول و منصفانهای داشته باشد. نویسنده معتقد است آلاحمد در مواجهه با ایران و تاریخش چنین کرده از این زاویه است که غرب را نقد میکند. مثالی که نویسنده میزند جالب است: «او برای اثبات سرسپردگیِ تیمور به غرب تنها به سخنان یک واعظ قسطنطنیهای و یک یهودی اشاره میکند و همین دو را کافی میداند تا نظری را ابراز کند که از بیخ و بن غلط است» (صص. 12-13) نویسنده میگوید آلاحمد توجه به این ندارد که غرب در دورۀ تیمور در حال پوستاندازی است و هنوز تصویر درستی از خود نداشت. اینها را بگذارید کنار قلم جذاب و سرکشِ آلاحمد، ترکیب اینها باعث شد که جلال میاندار جریان روشنفکری در دهۀ بیست و سی شمسی شود. کتاب میانداریِ جلال را ناشی از نبودِ بدیل و صدایی دیگر میداند. این چیزی که گفته شد اولین اشتباهِ روشی جلال بود، او شناختِ تاریخی صحیحی نداشت. بنابراین مشکلهای اساسیِ آلاحمد، از دیدِ نویسنده، دو چیز است: نداشتن تاریخینگریِ صحیح، نوستالژیکنگری به تاریخ، که در تحلیلها نیز وارد شده. این دو مشکل سبب شده حرفها و ادعاهای آلاحمد را، امروزه، نتوان پذیرفت. مانند اینکه: غربِ صنعتی با توان تولید صنعتیاش کشورهایی رشد یافته شده و در ضمن فروش کالاهایش فرهنگ، اصول عقاید، هنر و مواردی دیگر را هم وارد میکنند. غرب سیر است و شرق گرسنه، نویسنده میپرسد به چه جهتی ملاک آلاحمد در نقدِ غرب تنها و تنها سیری و گرسنگی / فقر و غنی است. هر حرکتِ سیاسی در جهان سوم دستپخت کمپانیهای بزرگ است، طوریکه جهان سوم هیچ ارادهای از خود ندارد. ماشین چیزی غربی است، غولی است که به ما حملهور شده و خودِ ما، شخصیت فرهنگی و تاریخیِ ما را از ما سلب کرده، نادانیِ ما نسبت به غرب چنین چیزی را به وجود آورده. نویسنده میگوید آلاحمد به این نکته اشاره نمیکند که ماشین محصول رابطۀ انسان و کار است. از این گذشته، او چطور ناآگاهی و ناتوانی ما را نتیجه گرفته و طبق چه فکتهایی به آن رسیده؟ نویسنده در این کتاب تلاش کرده غربزدگیِ جلال سطر به سطر نقد کند، از سطور کتابِ آلاحمد نقد و نکته بیرون کشیده. این مسأله از جهتی خوب است و از چند جهت بد. جهتِ خوبش دقت نویسنده در نقد است. او تلاش میکند در تحلیلِ حرفهای جلال دقیق باشد و در نقدهایش دقیقتر. با این حال شیوهای که نویسنده در پیش گرفته از چند جهت نهتنها جالب نیست، بلکه بد است. اول اینکه متن کتاب خوب نیست. نویسنده اهتمام این را داشته تا حرفهای جلال را مدلل کند، نقدهایش هم بجاست، اما بیانِ او بیانِ جالب و جذابی نیست، پاراگرافهایش طولانی و ملالآور است. از این گذشته، کتاب گردآوریشدۀ چهار پنج مقاله است. نویسنده در ابتدای هر مقاله کوشیده است تا مغز حرفش را بزند، اما نتوانسته و به خاطر همان نقد سطر به سطر جلال هر مقاله حالتی پراکنده دارد. هر مقاله را هم نمیشود مقاله نامید. یعنی ابتدا و انتهای آن مشخص نیست و گویی با مکتوبشدۀ چندین گفتار روبرو هستیم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.