یادداشت مجید اسطیری

خشونت: پنج نگاه زیرچشمی
        یادآوری به آقای ژیژک!

 کتاب «خشونت، پنج نگاه زیرچشمی» نوشته اسلاوی ژیژک کتابی خواندنی است از فیلسوفی که شاید ستیهنده ترین منتقد لیبرال سرمایه داری باشد. او در این کتاب مثالهای فروانی از شکلهای مختلف خشونت آفرینی توسط نظام سرمایه داری را ذکر میکند. (1) و چند نمونه از اعتراضهای غربی را مثال میزند برای این که بگوید نظامهای غربی و رسانه هایشان در برخورد با این اعتراضات هیچ ملاحظه اخلاقی را رعایت نمیکنند. از جمله اعتراضات حومه پاریس (2) و وضع اسفبار و غارتگرانه نیواورلئان بعد از طوفان کاترینا. (3)
مسئله «انتخاب آزاد» را حلاجی و نقد میکند و نشان میدهد که فرهنگ غربی هیچگاه خودش منصفانه با انتخاب آزاد برخورد نکرده است. (4) و اتفاقا برخورد غرب با انتخاب آزاد در قضیه حجاب را مثال میزند. (5)
یادآوری میکند که رسانه ها با دروغگویی و بزرگنمایی مسائل ذهنی ما را تعیین میکنند (6) و همه ما دچار این ضعف هستیم که در برابر تصویر دلخراش گزارش شده فریب اخلاقی بخوریم (7) مخصوصا وقتی فرد تنها در برابر تارنمای جهان گستر را در نظر بگیریم! (8)

با همه این مقدمات اگر روی این کره خاکی یک نفر، فقط یک نفر پیدا میشد که باید در برابر گزارش رسانه های غربی از وضعیت ایران طی یک ماه گذشته سکوت اختیار میکرد کسی نبود جز آقای ژیژک!
وقتی از خودم میپرسم چرا ژیژک در پیام ویدئویی از اعتراضات ایران حمایت کرده چند جواب به ذهنم میرسد که هم از این کتاب ارزشمند خودش آموخته ام و هم سرنخ را از همان ویدئوی خودش کشف کرده ام. در این ویدئو و در نامه اش ژیژک میگوید پیر و بیمار است و نمیتواند در کنار معترضان باشد (تا جایی که میدانم به فرانسه هم نرفت تا در کنار جلیقه زردها باشد) گویا بیشتر تبدیل به فرد بی دفاع در برابر تارنمای جهان گستر شده و ساده تر فریب میخورد. اما از آن مهم تر او مدام تکرار میکند غرب چیزی برای آموختن به معترضان ایرانی ندارد چون فمینیسم غربی افتضاحی مثل می تو (metoo) بالا آورده بنابراین ژیژک به اعتراضات ایران چشم دوخته بلکه یک فمینیسم آبرومند از دل آن بیرون بیاید. 

چقدر ناراحت خواهدشد اگر بداند ما هم اینجا یک می تو رونوشت برابر اصل غرب داریم. و چه قدر دلش خواهدشکست وقتی برهنه شدن پتیاره ها را در خیابان ببیند. به قرینه مثالهایی که از نقض حقوق زنان در کشورهای اسلامی میزند گمان میکنم فکر میکند هنوز ختنه دختران به طور گسترده در ایران انجام میشود ( از قضا کردستان بیشتر با این مشکل دست به گریبان است!) 
به همه اینها باید افزود افتادن در تله اطاعت را. تله ای که انبوهی از چهره های شناخته شده را وادار کرد از "نظر اکثریت" تبعیت کنند. خیلی جالب است که ژیژک در این کتاب توضیح میدهد چگونه این فضای سرکوبگر که ظاهری دموکراتیک اما ماهیتی اروولی دارد و جایگزین ایده "برادر بزرگتر" شده است هیچ نظر مخالفی را برنمی‌تابد. (9)

اما کسی نباید از اندیشمندان چیزی به دل بگیرد. مگر میشود ارسطو را به خاطر زن ستیزی و حمایت از برده داری، داستایفسکی را به خاطر یهودستیزی و هایدگر را به خاطر حمایت از نازیسم کنار گذاشت؟ اتفاقا امروز باید همه ما (مخصوصا اگر وسوسه میشویم به خشونت مشروعیت و میدان بدهیم) این کتاب ارزشمند را بخوانیم و درس بزرگی که ژیژک در مقدمه و موخره کتاب بر آن تاکید کرده را بیاموزیم: 
«ما امروزه وقتی خودمان را زیر رگبار تصویرهایی می بینیم که رسانه ها از صحنه های خشونت بار ارائه میکنند باید یک گوشه خلوت پیدا کنیم و «بیاموزیم، بیاموزیم و بیاموزیم» که علت این خشونت ها چیست.»
---
گزیده های کتاب «خشونت، پنج نگاه زیرچشمی» نوشته اسلاوی ژیژک:

(1) سرنوشت کل اقشار جامعه و گاه کل کشورها را رقص بورس بازانه و «خودمدارانه» سرمایه ای می تواند رقم بزند که با نوعی بی تفاوتی لعنتی نسبت به این که جابه جایی اش چه تأثیری بر واقعیت اجتماعی خواهد گذاشت هدف خودش را که سودآوری است دنبال می کند. رقص متافیزیکی خودکار سرمایه صحنه گردان نمایش است و کلید تحولات و مصیبت های زندگی واقعی را به دست می دهد. خشونت سیستمی اساسی سرمایه داری که به مراتب غریب تر از هرگونه خشونت اجتماعی - ایدئولوژیک مستقیم پیشا سرمایه داری است در همین رقص خودکار سرمایه نهفته است.

(2) معترضان با این که عملا محروم و کنار گذاشته شده بودند به هیچ وجه افرادی گرسنه نبودند. همچنین به سطح بقای محض نیز سقوط نکرده بودند. مردمی که در تنگنای مادی به مراتب بدتری گرفتار بوده اند - چه رسد به اینکه تنها دچار سرکوب فیزیکی و ایدئولوژیک باشند - قادر بوده اند خودشان را در قالب سازمان هایی سیاسی با دستور کار روشن یا حتی آشفتهای سازمان دهند. پس این واقعیت که در پشت آتش افزوی های حومه پاریس هیچ برنامه ای وجود نداشت خود نیازمند تفسیر است. این واقعیت بیانگر حقایق فراوانی درباره وضع ایدئولوژیک - سیاسی ناجوری است که در آن گرفتار آمده ایم.

(3) به یقین، بی نظمی و خشونت واقعی بود که جرقه احساس خطر را زد: به مجردی که توفان از نیواورلئان گذشت به راستی چپاول و غارتگری آغاز شد. این رفتارها از دزدی بی شرمانه تا گشتن به دنبال ضروریات زندگی را در بر می گرفت. اما واقعیت (محدود) جنایت ها به هیچ وجه «گزارش هایی» را توجیه نمی کند که درباره فروپاشی تمام عیار نظم و قانون ارسال می شد، نه از آن رو که این گزارش ها «اغراق آمیز» بود، بلکه به دلیلی به مراتب ریشه ای تر از این: حتی اگر تمامی گزارش های موجود در باره خشونت و تعرض جنسی واقعیت داشت و درست بود حکایت های نقل شده درباره آنها باز هم بیمارگون، و نژادپرستانه بود زیرا محرک این حکایت ها واقعیت نبود بلکه پیشداوری نژادپرستانه بود؛ احساس رضایت خاطر کسانی بود که می توانستند بگویند «می بینید! سیاه پوستان در واقع این جوری هستند، وحشیانی خشونت طلب که زیر لایه نازکی از تمدن پنهان شده اند». به دیگر سخن، این جا با چیزی سروکار داریم که می توان آن را دروغ گفتن در پوشش حقیقت خواند: حتی اگر آنچه می گوییم از نظر واقعیات حقیقت داشته باشد انگیزه هایی که ما را وادار به گفتن آن کرده است نادرست و کاذب است.

(4) تنها فرهنگ سرمایه داری غربی نو است که خودمختاری و آزادی فردی را والاتر از همبستگی جمعی، ارتباط، مسئولیت شناسی در قبال دیگرانی که به ما وابسته اند و وظیفه احترام گذاشتن به سنتها و عرفهای جامعه خود می داند. بنابراین خود لیبرالیسم برای فرهنگ خاصی امتیاز قائل است: فرهنگ غربی نو. در ارتباط با آزادی انتخاب هم، لیبرالیسم دچار جانبداری شدیدی است. لیبرالیسم تحمل نمی کند که به افراد دیگر فرهنگ ها آزادی انتخاب داده نشود.

(5) محدودیت های نگرش لیبرالی جا افتاده به زنان مسلمانی که مقنعه به سر می کنند نیز این جا نمایان است. زنان اجازه دارند مقنعه به سر کنند مشروط بر اینکه انتخاب آزاد خودشان باشد و نه گزینه ای که همسر با خانواده شان به آنها تحمیل کرده باشد. اما همین که زنان مقنعه را برای اعمال انتخاب آزاد فردی شان مثلا برای تحقق معنویت خودشان به سر کنند معنای مقنعه به سر کردن کاملا تغییر می کند. دیگر مقنعه نشانه تعلق آنان به جمع مسلمانان نیست بلکه نمود فردیت خاص خودشان است. تفاوت این دو همان تفاوت میان کشاورزی چینی که غذای چینی می خورد چون از خیلی قدیم مردم روستای شان چنین کرده اند و شهروندی در یکی از کلان شهرهای غربی است که تصمیم می گیرد شام را در یک رستوران چینی محلی بخورد. به همین دلیل است که در جوامع عرفی ما که اساس آن را انتخاب آزاد تشکیل می دهد افرادی که تعلق مذهبی چشمگیری دارند موقعیت فرودست تری دارند. حتی اگر آنان اجازه یابند اعتقادات شان را حفظ کنند. این اعتقاد (فقط) به عنوان انتخاب یا عقیده شخصی خاص خودشان «تحمل می شود». به مجردی که آنان اعتقادات شان را علنا به همان معنایی که برای خودشان دارد مثلا به عنوان نشانه تعلق اساسی شان جار بزنند متهم به «بنیادگرایی» می شوند. این معنایش آن است که «سوژه انتخاب آزاد» در معنای «تساهل گرایانه» چندفرهنگی غربی تنها می تواند در نتیجه روند فوق العاده خشن کنده شدن از زیست جهانی خاص و بریدن از ریشه های خود سر برآورد.

(6) وقتی رسانه ها ما را با «بحران هایی بشری» که ظاهرا پیوسته در سراسر جهان پدیدار می شوند بمباران می کنند همواره باید به خاطر داشته باشیم که هر بحران خاصی تنها در نتیجه تقلایی پیچیده یکباره در کانون توجه رسانه ها قرار می گیرد. على القاعده در این جا نقش ملاحظات واقعة بشردوستانه کم اهمیت تر از ملاحظات فرهنگی، ایدئولوژیک - سیاسی و اقتصادی است.

(7) می توان گفت که آدم امروزی که روی تارنمای جهان گستر تنها در برابر صفحه نمایشگر رایانه شخصی خود نشسته و موج سواری میکند، هرچه بیشتر به فردی جوهری تبدیل شده است که هیچ پنجره مستقیمی رو به واقعیت در اختیار ندارد و تنها با پیکره های مجازی روبه روست و در عین حال بیش از هر زمان دیگری در نوعی شبکه جهانی ارتباطات غرق شده است.

(8) می توان گفت که آدم امروزی که روی تارنمای جهان گستر تنها در برابر صفحه نمایشگر رایانه شخصی خود نشسته و موج سواری میکند، هرچه بیشتر به فردی جوهری تبدیل شده است که هیچ پنجره مستقیمی رو به واقعیت در اختیار ندارد و تنها با پیکره های مجازی روبه روست و در عین حال بیش از هر زمان دیگری در نوعی شبکه جهانی ارتباطات غرق شده است.

(9) بسیاری از داستان هایی که درباره آینده پرداخته شده است حول چیزی مانند «برادر بزرگتر» جورج اورول دور می زند. ولی به نظر من این نگرشی قرن بیستمی به جباریت است. جباریت امروز دارد چهره مبدل تازه ای پیدا می کند. جباریت سده بیست و یکم مردم سالاری نامیده می شود.
      
12

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.