یادداشت فاطمه سادات مظلومی

        روی جلد کتاب نوشته: روایتی داستانی از همسایگی با یک خانواده‌ی فلسطینی است. این است که خیلی زود می‌فهمم قصه‌ی سهیل و همسرش از خیال نویسنده زاده شده و ماجراهای ابوحامد و خانواده‌اش همان بخش روایی کتاب است.
کتاب تاریخچه و بیش از آن آداب و رسوم و فرهنگ فلسطینی را لای داستان پیچیده و دست مخاطب می‌دهد، برای من که پر از داده‌های تازه و شیرین بود.
کتاب از ماجرای فروش زمین‌های فلسطینی‌ها شروع و ختم به همین امروز و طوفان‌الاقصی می‌شود. طوبی قصه‌ی آوارگیشان را اینطور تعریف می‌کند:
۱۰۲
اوایل ورود به اردوگاه، هر خانواده یک چادر داشت. مردم به مرور شکل خانه‌هایشان را تغییر دادند. دیوارهای خشتی با سقف‌های آلومینیومی جای خیمه‌های پارچه ای را گرفت.

به اینجا که رسیدم، یاد روایت نادیه فهد در کتاب ۱۱زندگی افتادم، آنجا که از نفرتش نسبت به سوسک به توصیف معماری اردوگاه می‌رسد:

"بیشتر خانه‌های اردوگاه از ابتدا روی خاک ماسه ای ساخته شده اند. اوایل چادرهای موقت بودو بعد اتاقک‌های کوچکی که از خشت و کاه ساخته شده بودند، با سقف‌های حلبی. تا اینکه در نهایت رسیدند به معماری ناهنجار امروزی.
دالان حمام مادربزرگم به بام خانه‌ی همسایه راه داشت. نپرسید چطور. معماری خانه‌های اردوگاه واقعا شگفت‌انگیز است و این راهی برای جولان دادن آن حشرات چندش‌آور بود".
برایم تکرار تجربه‌های مشترک مردم فلسطین، به عمیق شدنِ تجربیاتشان در باورهایم می‌انجامد و از این اشتراک‌یابی‌ها نفرتم از اسراییل را ریشه‌دارتر می‌کنم.
قلم خانم اعتمادی هم که نیاز به تعریف ندارد، یک روایت‌نویس تمام عیار است که اینبار هم به خوبی از پسِ پر و بال دادن به ایده‌ی ذهنیش برآمده، خط اتصالی که بی‌گمان توصیف یگانگی مقاومت و زندگی در فلسطین است.
کتاب قسمت‌های ماندگار زیاد دارد، از آن‌ها که آدم دوست دارد زیرشان خط بکشد و آنقدر بخواند که در ناخودآگاه ذهن ملکه شود.
۱۱۱
فکر می کنم یکی از دلایل دوام آوردن طوبی در غربت همین است. او این هنر را دارد که فلسطین را کوچک کند و مثل یک گردنبند، همه‌جا با خودش ببرد.
هنر نویسنده در تبدیل باورهایش به کلمه خیلی باورپذیر از آب درآمده. آنقدر که وقتی می‌گوید:
۱۴۲
"همه‌ی زندگی تو و فرزندت دست خداست، غصه‌ی چیزی را که دست شما نیست، نخورید" ناخودآگاه به خودت نهیب می‌زنی که: غصه‌ی چه چیز را می‌خوری، بسپر به خدا!
اما بنظرم تمام مقصود نویسنده از نوشتن کتاب را می‌شود در این چند جمله‌ی صفحات پایانی فهمید
۲۰۳
وقت جنگ زندگی و مرگ خیلی به هم نزدیک می‌شوند، ان‌قدر که تو ناچاری هم به فکر نسوختن کتلت افطاری ات باشی و هم به آمدن موشک‌های اسراییلی و مرگ فکر کنی.

کتاب را دوست داشتم، آنقدر که روی چند پاراگراف کوتاه شعاریش چشم ببندم و با خیال راحت خواندنش را به همه‌ی آدم‌ها توصیه کنم. چه آن‌هایی که آرمان فلسطین برایشان یک سبک زندگی است و چه آن‌هایی که از کشور فلسطین چیزی جز یک اسم نمی‌دانند!
      
3

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.