یادداشت کاظم حیدری
1401/2/22
میشل فوکو در کتاب «این یک چپق نیست» که به تشریح و تحلیل تابلویی با همین نام از «رنه ماگریت» اختصاص دارد، به نوعی نگاه معناشناختی و هرمنوتیکی خود را با ما درمیان میگذارد. ماگریت بانگاهی ساختارشکنانه و یا طنزآمیز، رابطه واژه و شیء، یا دال و مدلول را در آثارش به هم ریخته است. ماگریت در آثار خود محور ارجاعی را در توضیح، از میان برمیدارد تا چیزها نتوانند مدعی نشستن بر مسند الگو و سرچشمه باشند. او رابطه دال و مدلول را زیر سوال میبرد تا بگوید آنچه که در مقام واقع قرار گرفته و مدلولی را شکل داده لزوما به دالی که ما تصور میکنیم برنمیگردد. آنچنانکه در تابلوی «این یک چپق نیست»، او عکسی از یک چپق را با زیرنویس «این یک چپق نیست» همراه کرده است. میشل فوکو در مقدمه کتاب خود مینویسد: «بسیاری از نقاشیهای ماگریت به یکی انگاشتن عرفانی و افلاطونی واژهها با سرشت چیزها به سختی میتازد. همانطور که واژهها در زبانشناسی سوسوری به «چیزها» اشاره نمیکنند، در سوررئالیسم ماگریت نیز تصاویر پرداخته نقاش، به راستی با چیزی که حضور حاکمش به آن، سویه الگو یا سرچشمهای را اعطا کند، «همگون» نیستند.” ماگریت پس از تابلوی «این یک چپق نیست» (سال1926-یک چپق که زیرش نوشته شده این یک چپق نیست)، در سال 1966 نیز تابلوی «دو راز» راخلق کرد. این تابلو مانند تابلوی اول است اما چپق و نوشته در یک قاب و روی سهپایه نقاشی قرار گرفتهاند و سهپایه نیز بر روی زمین با کفپوشی چوبی، و بر فراز همه اینها چپقی شبیه همان چپق تصویر اما بسیار بزرگتر روی هوا قرار گرفته است. فوکو در توشیح این دو اثر میگوید: «نسخه نخست با سادگی محضش است که حیرانمان میکند. دومی ابهامهای عمومی را در برابر چشمانمان چند چندان میکند.” آنچنان که فوکو نیز میگوید، قاب روی سه پایه گواه میدهد که این کار، کار یک هنرمند است. در مقابل نوشته روی قاب نه میتواند عنوان نقاشی باشد و نه یکی از عناصر تصویری، هیچ رد دیگری هم از هنرمند در این اثر وجود ندارد. زمختی کفپوشها و مجموعه اثر گواهی است بر اینکه «این تخته سیاهی است در کلاس درس». وقتی با این واقعیت روبهرو شویم چه بسا نتیجه بگیریم که با پاککن میتوان به راحتی این اشتباه یعنی جمله «این یک چپق نیست» را از روی تخته پاک کنیم و ظاهر داستان درست شود و یا چپق را پاک کنیم تا جمله معنایی به ظاهر درست بیابد. اما از نظر فوکو ابهامها بسیار بیشتر از این است: 1- جمله به کدام چپق برمیگردد؟ 2- آیا اثر، دو تصویر از یک چپق است؟ 3- آیا اثر، یک چپق و تصویری از آن است؟ 4- آیا اثر، دو تصویر چپق است که بازنمای دو چپق گوناگوناند؟ 5- آیا اثر، دو تصویر است که یکی بازنمای چپق است و دیگری نه؟ 6- آیا اثر دو تصویر است که نه چپق هستند و نه بازنمای تصویر چپق؟ 7- آیا در اثر با تصویر چپقی روبهرو میشویم که بازنمایی چپق دیگر است و در این صورت جمله زیرین چه معنایی دارد؟ 8- یا اینکه میخواهد بگوید چپق آن بالاست نه در خطوط بچهگانه روی تابلو؟ از نظر فوکو شاید هم چپق بالایی(معلق) بخاری است که از دود چپق نقاشی بیرون آمده و تبدیل به شکل چپق شده است و بخاری است که خود را از نقاشی رها کرده است و «به این ترتیب با خود چپق میستیزد و همانندش میگردد»؛ یا شاید «چپق [معلق ژرفنای ریشهکن شده [چپق نقاشی است. ساحتی درونی که بوم را میگسلد و به آرامی در آنجا، در فضایی از این پس خالی از هر نقطه اشارتی، تا بینهایت میگسترد». فوکو میگوید که «من حتی به این ابهام هم یقین ندارم» و سپس این تصویر را در ذهن خود میسازد که بالاخره این بوم نقاشی روی سهپایهای قرار دارد که پایههای آن با نوک تیزشان روی زمین قرار گرفتهاند. به این ترتیب کل اثر نقاشی روی سهپایه نوکتیز که تماس اندکی با سطح زمین دارند، معلق شده است. یعنی: «سقوطی در راه؟ فروریختن سهپایه، قاب، بوم یا تخته، نقاشی، متن؟ چوبهای درهمشکسته، اشکال گسیخته، حروف پخش بر زمین، طوری که بازسازی واژهها ناممکن باشد. این همه خرت و پرت بر زمین هنگامی که بر فراز چپق بیمقیاس و نشان همچنان بر بیتحرک بودن بادکنکوار دور از دسترسش اصرار میکند؟» به اعتقاد فوکو «نشانهها، که بهگونهای زیرکانه بر صفحهای از کاغذ آراسته شدهاند، همان چیزی را متجلی میکنند که از آن سخن نیز میگویند، از بیرون، از راه حاشیهای که رسم میکنند از راه پدیدار شدن حجمشان بر فضای خالی صفحه. و در ازای این، شکل مرئی حفاری میشود، چروکیده بهدست واژههایی که از درون خراشش میدهند و با نادیده گرفتن حضور ساکن و مبهم و بینام، سرچشمه دلالتهایی که بر آن نام میگذارند را به فوران وامیدارند، تعیینش میکنند و در جهان سخن قرارش میدهند.” فوکو بهاینترتیب و در مقابل تلاش دارد تا خودارجاع بودن زبان (یا تصویر یا نوشتار) را نشان دهد. چرا که با اثبات خود ارجاع بودن زبان، دیگر تناظر دوطرفه میان شیء و واژه از بین میرود و دیگر ما نمیتوانیم از مدلول و دال سخن بگوییم چرا که دال مدلول نیز در درون خود مدلول مستتر شده است، نه در بیرون مدلول. دیگر سخن دال در ارجاع به مدلول، خود-ارجاع است و تناظری دوسویه در کار نیست. چرا ماگریت نوشته است «این یک چپق نیست»؟ چون او توصیف واژهانگارانه را در حالی که چشم ما واقعیت را میتواند ببیند، حجابی بر آن پوشش و عملی اضافی و زاید میداند. فوکو میگوید: «به راستی لحظهای که او خواندن آغاز میکند، شکل از خود میگسلد... به محض اینکه گفتن آغاز میکند و واژهها به سخن میآیند و معنا را میرسانند، پرنده پیشاپیش پرکشیده، باران بخار شده. «واژه نگاشته» به او که میبیندش، «چیزی نمیگوید»، «هنوز نمیتواند بگوید»: این یک گل است، این یک پرنده است؛ هنوز بیش از آن در بند شکل است، بیش از آن مطیع بازنمایی از راه همگونی است که بتواند چنین گزارهای را بیان کند.” برگرفته از سایت باشگاه اندیشه
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.