یادداشت پارمیدا

پارمیدا

پارمیدا

1401/10/28

تنهایی پر هیاهو
        《آسمان عاطفه ندارد. ولی در آن زمان من هنوز عاطفه داشتم.》
با تنهایی پرهیاهو به‌طور عجیبی آشنا شدم. یک جمع کوچک سه نفره بودیم. کسی سوال کرد که با چه کاراکتری همذات‌پنداری کرده‌اید. جواب خودش شخصیت اصلی این رمان بود. دوست دیگرمان گفت کتابی را در زمان اقامتش در جزیره‌ی هنگام خوانده که جلدی نداشته و اسمش را نمی‌داند. ازش خواستم داستان را تعریف کند و بله، تنهایی پرهیاهو بود. فکر می‌کردند پارمیدایی هم که همیشه سرش در کتاب است و عموما طالب انزوا باید با او همذات‌پنداری کند. ولی نکردم، نه بیشتر از چیزی که با بقیه‌ی کاراکترها می‌کنم. شیفته‌ی کاراکترهای زیادی شده‌ام ولی هنوز شخصیتی را در هیچ رمان و داستانی پیدا نکرده‌ام که خودم را کاملا درونش ببینم. کتاب را دوست داشتم. وقتی می‌خواندمش بوی نم و کپک زیر دماغم بود. سر انگشتانم کاغذهای خیس را احساس می‌کردم. و ترس ریختن کتاب‌ها روی سینه‌ام سنگینی می‌کرد.
      
1

32

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.