یادداشت maryam torabi
1403/9/4
پیش روی شما یک رمان کلیشهای نوجوان پسنده که برای منِ بزرگسال جذابیت خاصی نداشت و خوندم که تموم نکرده به کتابخونه پس ندم. گفتم کلیشهای. در دنیای کتاب خوانی یک قانون نانوشتهای هست که میگه اگه تو برای اولین بار در مورد یک موضوع خاص سراغ یک کتاب بری و از قضا اون کتاب خیلی خوب با درجه سن تو منطبق باشه پس به وجد میای و میگی هوراا این کتاب از این ببعد کتاب موردعلاقه منه و از اون ببعد هر کتاب یا فیلمی ببینی زیاد واست جذاب نیست کتاب ریتم خیلی خیلی کند و حوصلهسر بر و به شدت بچگانهای داره. تا حدود صفحه ۲۲۰ شما روی یک روند مستقیم کتابی میخونی که یهو میبینی نویسنده اومد و یه سنگ انداخت روی این جریان و مثلا خاص هیجان ببخشه و تو کشیده میشی دنبال ماجرای دروغ مادر مادلین به مادلین (در مورد مریضیش) نکاتی که در کنار این موضوع قرار داره: چطوری مادلین فهمید باید کجا دنبال آلی بگرده؟ آیا بهش پیام متقابل داد؟ چرا زمانی که از خونه یجورایی جیم شدن و با توجه به اینکه نوجوان هم هستن و بچه مدرسهای کسی تو اون هاوایی به این فکر نکرد که این بچهها شاید فرار کردن و بلایی سرشون نیومد؟ (با توجه به فیلمهایی که میبینیم که یهو به دوتا بچه مشکوک میشن)، مادلین مادرشو بخشید؟ با توجه به پیامی که تو کتاب نمود داشت مخصوصا دیدی که دوست آلی (زک) به خانواده داشت من هیچوقت این کتاب رو به کسی توصیه نمیکنم. یعنی پیام منفی شاخصی داشت. نخوندید هم چیزیو از دست ندادید
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.