یادداشت آزاده اشرفی

آزاده اشرفی

آزاده اشرفی

4 روز پیش

        مرگ یزدگرد را تمام کردم. کتاب/ نمایشنامه نیم‌روزه را یک هفته زمان گذاشتم. روزی چند برگ. انگار که شربت عسل باشد و ناگهانی خوردنش، حیف و میلش کند. بعد از سال‌ها نمایشنامه می‌خواندم، شاید بعد از نوجوانی. و هر بار با دیدن جمله‌ای، تعلیق و کششی که بیضایی ایجاد می‌کرد، بازی خوردن را می‌دیدم. این‌که آدمی باشد انقدر باهوش که بتواند در نمایشی حداکثر یک ساعته با فکر مخاطب بازی کند و میخکوبش کند هر بار شگفت‌زده‌ام می‌کرد. بیضایی به نظرم استاد گول زدن و دست اندختن مخاطب بود و در جهانی که ساخته بود، خود بازیگران هم بازی می‌خوردند و انگار همه مثل موم در دستش بودند. که خودشان هم از مغز و فکرشان بی‌خبرند. بیضایی خدای قادر نوشته خودش است و عروسک‌ها را روی صحنه به نخ کشیده و هر طور دلش بخواهد می‌چرخاند. و گاه اجازه می‌دهد که عروسک‌هام طغیان کنند، حرفی بزنند، حرکتی کنند و احساس کنند که رها شده‌اند. و در عین احساس آزادی، ناگهان بندی را بکشد و باز یاد شخصیت‌ها بندازد که اختیاری از خود ندارند.
مرگ یزدگرد تعریف کردنی نیست. شاید بشود گفت شربت عسل، یا که عرصه خلق کارگردان، یا نمایشنامه‌ای فاخر و دلچسب یا هر توصیف دیگری، اما تعریف کردنش توانی می‌خواهد که من ندارم. سهل و ممتنعی که فقط باید نشست، دست زیر چانه نگاهش کرد و بعد تن داد به سال‌ها فکر کردن و حظ کردن و عاجز شدن از این توانمندی.
جاوید مانده‌اید آقای بیضایی که قدمی بلند در ادبیات و هنر این مرز برداشتید.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.