بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت فهیمه

فهیمه

1402/08/01

                من از مرداد ۸۹ با داستان همراه بوده‌ام و در این هشت سال، به قدر یک شماره هم از دستش نداده‌ام. این سال‌ها داستان تقریبا همه‌جا همراهم بوده و ردش در بیشتر خاطراتم هست. یادم هست که وقتی منتظر اعلام اسامی بدون کنکور ارشد بودم، دادزن می‌خواندم. یادم هست که دقیقا همان شماره نوشته بود: "گر نگهدار من آن است که من می‌دانم/شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد" و انگار دقیقا برای همان لحظه‌ی من، نوشته بود. یادم هست که وقتی قبول نشدم و شروع کردم به خواندن برای کنکور ارشد، هر ماه بعد از آزمون آزمایشی از دکه‌ی خیابان ملاصدرا داستان می‌خریدم و تا شب تمامش می‌کردم. چون مطمئن بودم تا ماه بعد فرصت نمی‌کنم. یادم هست از یادداشت کوتاه خداحافظی خانم مرشدزاده که سر کلاس تصمیم‌‌گیری با معیارهای چندگانه هی می‌خواندم و باورم نمی‌شد. مرد بدون سر روی جلد را دقیق به یاد دارم و اینکه حداقل یک سال طول کشید باور کنم اتفاق بدی نیفتاده. یادم هست از روایت‌هایی که خیلی دوستشان داشتم، از رژیم طلایی و "انقدر نلمبون!"، از دندان کشیدن فیروزه گلسرخی و "دو نمره کم می‌کنم خودم می‌کشم"ِ استادش و از داستان‌هایی که هیچ به دلم نمی‌نشست. یادم هست از دفن شدن داستان وسط تبلیغات، از شیرازه‌های شل و ول و از رای دادن و انتظار کشیدن برای بردن ماگ، و اینکه هیچ وقت برنده نشدم. یادم هست که گودریدز تمام داستان‌ها را به همراه ریویوها و ریتینگ‌ها حذف کرد و اینکه عهد کردم هرگز دوباره اضافه‌شان نکنم. یادم هست از همراهی داستان در جلسات مشاوره و اینکه هر کس آمد و رفت و هر اتفاق خوب و بدی که افتاد، داستان همیشه بود. 
و حالا قرار است نباشد. به همین راحتی...
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.