یادداشت علیرضا گلرنگیان

پیمان شکنی
        یک روز سر صف صبحگاهی آقای مدیر به ما اعلام کرد که از اداره چند بسته کتاب به آنها هدیه داده اند، که البته ما باید آنها را بخریم. تعداد کسانی که از شنیدن این خبر واکنش نشان دادند زیاد نبود و یکی از آنها بالطبع مسئول کتابخانه مدرسه بود، یعنی شخص شخیص خودم.
در حالیکه با شوق دیدن کتاب تازه بسته های آنها را باز می کردیم و لای قفسه های آهنی خاک گرفته می چیدیم، نور خورشید از لابه لای شاخه های درختان می گذشت و با برخورد به پنجره و میله حفاظ آن به داخل می آمد. دوستم کارش را که تمام کرد، از آن اتاقک کوچک رفت و من ماندم کلّی انتخاب البته با جیب محدود.
آن روز و آن ساعت من با بهترین نویسنده های دنیای ادبیّات آشنا شدم. مردی سیبیلو با چشم هایی که به طرزی مسخره آمیز می خندیدند و کلاهی کج بر سر، آقای جلال آل احمد. نویسنده بعدی نه چشم های مخصوصی داشت و نه کلاهی بر سر داشت امّا جایی برای خودش در گوشه ای از دلم دست و پا کرد و نشست. آقای خسرو باباخانی، یکی از معمولی ترین چهره های دنیا را داشت و البته یکی از بی نظیرترین قلم ها را.
هنوز هم وقتی می خواهم داستان بنویسم، خصوصاً داستان کودکانه، ساختار این کتاب از خاطرم می گذرد. اقتباسی لطیف و به یاد ماندنی از داستانی تاریخی که همه ی ما به یاد داریم، با آنکه آنجا نبوده ایم و نزیسته ایم، عهد شکنی پدرمان آدم و مادرمان حوا. حواسمان باشد به آدم ها و حواهایی که در وجودمان لانه کرده اند و هر آن ممکن است عهد و پیمان را زیر پا بگذارند.
      
16

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.