یادداشت Teu
1402/6/11
احساس دلشکستگی شدیدی نسبت به اینکه به این زودی تموم شد دارم و الان که چند دقیقهای از ورق زدن آخرین صفحهی کتاب و بستنش میگذره، هی با خودم و توی ذهنم تکرار میکنم که "من راضی به این خداحافظی نیستم". "زندگی داستانی ای. جی. فیکری" روایت دلنشین از زندگی مردی بود که صاحب تنها کتابفروشی یک جزیره است. داستان از جایی و با ماجراهایی آغاز میشه که بعدها -بعد از پایان مطالعهی این کتاب- با خودمون میگیم:«اصلا انتظار این رو نداشتم که اینطوری پیش بره.» و احساس رضایت میکنیم که:«خوشحالم که اینطوری پیش رفت.» شخصیتهای این کتاب برای من قابل لمس نبودند؛ بیشتر از ملموس، درکشدنی بودند. شخصیت ای. جی. فیکری رو دوست داشتم؛ بیشتر از صراحت بیانش و دیدگاهی که به مسائل داشت خوشم میاومد. (از حق نگذریم، شخصیت لمبیاس هم به دل مینشست.) از اینکه همه چیز در طول داستان مشخص میشد و در آخر هیچ علامت سوالی توی ذهنم باقی نموند راضیام و فکر میکنم این از اون کتابهایی هست که نباید ابهامی بعد از تموم کردنش توی ذهن منِ خواننده باقی بمونه. این کتاب به من احساس خوندن شعری رو داد که بعد از اولین سطرها -یا مصراعها- پایان میپذیره؛ همونقدر دلتنگکننده برای تمام چیزهایی که خوندی و به همون اندازه زیبا و تاثیرگذار.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.