یادداشت شهرزاد؛

«جوزی عوضض
        «جوزی عوضضضییییی مزخرف چندشششش»
این اولین جمله ی یادداشت قبلیم بود که گفته بودم حتما بهترش میکنم. 

این داستان کلاراست، یک ربات!  ما عادت داریم داستان انسان هارو بشنویم. انسان هایی که در جامعه، یک شاخصه ی متفاوت از بقیه دارن. این شاخصه برای ربات، چی میتونه باشه؟ احساسات! کلارا نزدیک ترین تجربه به احساسات رو بین ربات های دیگه داره و تو روابطش با انسان ها، رویه ی متفاوتی رو انتخاب کرده. 
جنبه ی انسانی داستان، متمرکز بود رو دو همسایه، تو منطقه ای دور افتاده و سرسبز. خانواده های از هم پاشیده. دو مادر و دو فرزند. 
کلارا، بین این خانواده ها، درحال کمکه. به هرچیز و کسی که میتونه کمک میکنه... اما... پاداشش چی میشه؟! 

هیجان خاص و زیادی نداشت اما راز هایی که در جریان بودن خیلی خفن بودن و... ارزششو داشت
نیم ستاره کم کردم فقط... چون انگار پنج ستاره زیاد بود
      
46

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.