یادداشت جادوگری به نام جود🪄

        گاهی فقط یک دیوار نیست که آدم‌ها را از هم جدا می‌کند، بلکه ترس، سکوت و دنیای تاریکی‌ست که بین‌شان فاصله می‌اندازد.
در «یک شب فاصله»، همراه گرتا بودم، در هر قدم از تونل، در هر نفسی که با ترس و امید کشیده می‌شد. این داستان فقط یک رمان نبود، یک سفر بود… سفری پر از دلهره، دلتنگی، شجاعت و اشتیاق برای آزادی.
پایانش قلبم رو فشرد، ولی هم‌زمان نوری از امید هم داشت. این کتاب برای من فقط قصه‌ای درباره‌ی فرار از دیوار نبود، بلکه قصه‌ای درباره‌ی عبور از دیوارهای درون خودمون هم بود.
یک ماه با گرتا زندگی کردم، و حالا که داستان تموم شده، انگار یه دوست خوب رو بدرقه کردم.
      
285

25

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.