یادداشت سیدمحمدصالح عامری

 لا به لای درختان بلوط
        می دونستم روز سختی خواهد بود و معطلی زمانی ام زیاد خواهد بود. باید منتظر کاری می ماندم که این صبر خیلی مطلوب نبود.
القصه رفتم سراغ مخزن کتب و رفتم لا‌به‌لای درختان بلوط ...
نام داریوش رضایی‌نژاد رو هم نسل های من ، خیلی شنیدند. هم به واسطه خودش، هم به واسطه دخترش و هم به واسطه همسرش.
به قدری در کتاب غرق شده بودم که سه ساعت معطلی روی اعصاب رو اصلا متوجه نشدم. بماند که به لطف خدا و عنایت شهید، اون معطلی به نتیجه خوبی ختم شد.

غرق در داستان سلما، وسام و سیدعلی ...
غرق در ماجرای آرمیتا و بابایش ...
غرق در حسرت بودن در کنار شهید فخری‌نژاد، شهید شهریاری، شهید احمدی‌روشن، شهید علی‌محمدی و شهید رضای ینژاد ...

با کتاب خندیم
با کتاب گریستم
با کتاب خجالت کشیدم از فداکاری ها
با کتاب به فکر رفتم که برابر این همه  تلاش چه کردم ...

پ ن: مثل اغلب خاطرات خوبی  که به نشر روایت فتح داشتم و به معنای واقعی روایت و داستان روان خواندم.
      
26

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.