یادداشت
1401/6/9
دوست دارم این نکته رو بهتون بگم که این کتاب با فضای غالب روایتهای دفاع مقدس و دفاع از حرم تفاوت مهمی داره؛ اونم اینکه حس بزرگ جاری توی این کتاب، غم نیست. پرستاری از ایران میره توی یکی از شهرهای سوریه بیمارستان زنان و زایمانی برپا میکنه. اینطور که فهمیدم اون شهر چندسال دست داعش بوده و مردهای شهر خیلیهاشون به داعش پیوسته بودن اما اون پرستار به زنها و بچههای ساکن شهر به چشم «همسایههای خانمجان» نگاه میکنه و به خاطر همین تمام انرژی و تلاشش رو برای کمک به اون ها میذاره؛ و نتیجه تلاشش رو هم میبینه. کار به جایی میرسه که همونایی که روزای اول از ایرانیها میترسیدن یا بدشون میاومد حالا اسم این پرستار ایرانی رو روی نوزادای پسر و اسم خانمش رو روی نوزادای دخترشون میذارن. کتاب حس خوبی داره. خوشحال میشید از خوندنش. زینب عرفانیان هم مثل کتابای دیگهاش هنرمندی خودش رو نشون داده. اما من فکر میکنم قاطی کردن دو تا زمان با هم توی کتاب (زمانی که راوی توی سوریه هست و زمانی که توی ایران براش اتفاقی رخ میده) خوب درنیومده و مخاطب رو اذیت میکنه. یه جاهایی از کتاب هم احساس پراکندگی داشتم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.