یادداشت امیررضا سعیدی‌نجات

یادگاران: شهید حسن امیری (عموحسن)
        بسم الله 

بعضی آدم‌ها چقدر عجیبند.
باید بهشان بگویی پیرمرد از تو گذشته، چه کار داری بین جوان‌ها می‌روی؟ اصلاً مگر توان و بنیه آن‌ها را داری؟ خط مقدم؟ جبهه؟ مگر شوخی است؟
احتمالاً جواب می‌دهد: شعار که می‌توانم بدهم، روحیه که می‌توانم بدهم، شربت که می‌توانم بدهم، ظرف که می‌توانم بشویم، این‌ها را هم فقط جوان‌ها می‌توانند؟
باز می‌پرسی: پس خط مقدم چه می‌کنی؟ چطور اینقدر زودتر از من رسیدی؟
جواب می‌دهد: مگر نگفتی جوانی؟ چه شد؟ از پیرمردها باختی که... 😀

به او گفتند: شب عملیات برای ما حنا می‌گذاری، روی ریش‌های  سفید خودت هم بکش...
گفت: این ریش‌ها باید با خون سرم خضاب بشوند...
و شد...
      
5

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.