یادداشت علیرضا فراهانی

        این‌گونه می‌نویسم که نیاز به خواندن این کتاب به اشتباه به عقب افتاده بود.
مطالعه ‌ی هر صفحه‌ی این کتاب علاقه‌مندی خواننده را برای ادامه دادن آن بیشتر می کند به دلایل کافی: 

یکپارچگی مطالب طرح درست و تکرارهای داوم آن، هدف از خواندن کتاب و نقشه راه فکری نویسنده و تمرکز بر حل و نقد نظریات مختلف ؛…

زیباکلام با ذکر وقایع تاریخی به نقل از مورخان ایرانی و خارجی و به‌ویژه پطروشفسکی، لمپتون، هارتوگ و ساندرز می‌کوشد تا با این دیدگاه که عوامل و علت‌های اصلی واپس‌ماندگی ایران به روابط ایران با کشورهای غربی و استعمار آن‌ها مربوط است، مخالفت کند. 

البته نویسنده بدون بیان روش‌شناسی تحقیقات خود و مشخص‌کردن رویکرد مطالعاتی و تحلیل روش‌شناسانه و صرفاً با زبانی روایی وقایع تاریخی از زبان مورخان ایرانی و خارجی و تفسیر خود از این رویدادها نقل می‌کند تا به‌واسطه آن‌ها اندیشه‌های استعمارمحور و مارکس‌گرایانه مبنی‌بر معرفی غرب و عوامل خارجی به‌عنوان عامل اصلی واپس‌ماندگی ایران را رد کند که هرچند به مقصود خود حتما رسیده است.

یکی از نقدهایی که بر این کتاب وارداست این است که نویسنده تعریفی از "عقب ماندگی" ارایه نداده است و خواننده ملاک و معیاری از اینکه عقب ماندگی چیست ندارد، در نتیجه بر روی چه پایه و اساسی می توانیم که ایران کشوری عقب مانده است؟ و ملاک پیشرفت و توسعه چیست؟

نویسنده با طرح سؤالاتی در خصوص عقب ماندگی ایران در عصر قاجار، خواننده را با این سؤال روبرو می کند که علت آن عقب ماندگی چه بوده است؟ 

سپس به نقد پاسخهایی که به این سؤال داده شده است می پردازد. از جمله می نویسد که یکی از متداول ترین پاسخ ها در میان ایرانیان آن است که استعمار را علت این عقب ماندگی می داند.

اما نویسنده مرتبط دانستن عقب ماندگی ایران با عامل بیرونی یعنی دخالت های استعماری قدرتهای بیگانه را خطا دانسته و معتقد است که تز "استعمار عامل عقب ماندگی" بسیاری از سؤالاتی را که در خصوص عقب ماندگی ایران مطرح هستند بدون پاسخ می گذارد. 

درستی رویکرد نویسنده با گذر زمان و درک تجربه نرم افزاری و فکری مبانی رهبران جمهوری اسلامی بیش از پیش هوادار خواهد داشت.

دکتر زیبا کلام علل عقب ماندگی ایران را در شش فصل ریشه یابی می کند.

منسجم ترین و در عین حال متداولترین مدل تحلیلی که تا کنون در ایران وجود داشته مارکسیسم بوده است. این نظریه از اوائل قرن بیستم و به همراه نهضت مشروطه توسط انقلابیون ایرانی سوسیال دمکرات و بعدها بلشویکها و طرفداران لنین که عمدتاً آذری تبار و شمالی مهاجر به قفقاز بودند، وارد ایران شد.

اصول و تفکرات مارکسیستی، جهان بینی بخش وسیعی از متفکران جوان و انقلابی ایران شکل داد.

اصول و تفکرات مارکسیستی، جهان بینی بخش وسیعی از متفکران جوان و انقلابی ایران شکل داد با در نظر گرفتن این واقعیت که بسیاری از کشورهای جهان سوم با فقر، بیکاری، عقب ماندگی، رفع ستم طبقاتی"احقاق حق و حقوق زحمتکشان و رنجبران"از میان برداشتن ظلم و تبعیضات اجتماعی اقتصادی "محو استثمار فرد از فرد و ... خلاصه می شود. 

فصل دوم کتاب را با عنوان ایران چگونه جایی است؟ با بررسی وضعیت جغرافیایی ایران آغاز شده است و گفته شده است که نخستین پی آمد بلند مدت شرایط جغرافیایی ایران عبارتست از پراکندگی و دور بودن مناطق محل زندگی انسانها از یکدیگر. 

به دلیل محدودیت آب، ایرانیان در هرکجا که امکان زندگی بوده ساکن شده اند. و از آنجا که شمار چنین اماکنی به دلیل کمبود منابع آبی بسیار کم، پراکنده و بدور از یکدیگر به وجود آمده اند. پیدایش زندگی صحرانشینی یا عشایری ویژگی مهم بعدی می باشد که از شرایط محیطی ایران سرچشمه می گیرد.

جنگها و منازعات بی پایان در میان قبایل و طوایف مختلف از یکسو و بین آنان و اجتماعات اسکان یافته از سویی دیگر باعث شدند ایران در طول تاریخ خود در مقاطع مختلف، با بی ثباتی زیادی روبرو باشد.

فصل سوم از صعود تا نزول (۱۸۰۰-۱۰۰۰). ایرانیان توانسته بودند به کمک نیروی انسانی بنای یک امپراطوری نیرومند را بگذارند به عبارت دیگر در ایران عهد باستان اقتصادی بالنسبه نیرومند به وجود آمده بود به واسطه برخورداری از شرایط و امکانات طبیعی مناسب نبود. بلکه نتیجه تلاش انسانی بود.

فصل چهارم  از تاثیرات هجوم قبایل بر ساختارها و نهادهای اجتماعی ایران صحبت می کند. در نیمه اول قرن سیزدهم ویرانی و تخریب حاصله از ورود قبایل آسیای مرکزی به ایران با هجوم ابعاد گسترده و عمیقی یافت.هولناکترین بعد هجوم مغولها عبارت بود از کشتار وسیع مردم، بعلاوه مغولان با انتقال هزاران صنعتگر ایرانی به دشت گبی (مغولستان امروزی ) صدمه دیگری بر پیکر اقتصاد ایران وارد ساختند. 

فصل پنجم کتاب تحت عنوان "اسباب و علل خاموشی چراغ علم" بسیار مفصل و طولانی از فلسفه، فقه، ظهور و سقوط بنی امیه و بنی علاس، به قدرت رسیدن سلاجقه و مغولان گرفته تا جبر و اختیار، فقه حنفی، ماکلی، شافعی و حنبلی تا آراء خواجه نظام المک، غزالی، اشاعره، معتزله، خوارج و ... گفته است بدون آنکه نتیجه ای به خواننده بدهد که چه شد تا بزعم ایشان "مسلمین از علم رویگردان شدند" .

در فصل ششم نویسنده ذکر می کند که اروپا را در مجموع می توانیم شبه جزیره توصیف کنیم زیرا از سه طرف در محاصره دریاهای آزاد می باشد. به علاوه در داخل قاره نیز رودهای بزرگ و طولانی قابل حمل و نقل بار که در چهار فصل سال در جریان هستند ارتباط اروپائیان را با یکدیگر و دریا از هر حیث کامل می کند. 

این مجاورت گسترده با آب باعث برخورداری از آب و هوای معتدل و ریزش باران کافی می شود که در نتیجه آن اروپا از استعدادهای طبیعی کشاورزی و دامپروری غنی برخوردار شده است. شرایط فوق باعث شدند تا اقوام مختلفی از مناطق سردسیر شمال اروپا به سوی مناطق مرکزی و جنوبی آن مهاجرت نموده و از هیأت قبیلگی و صحرانشینی خارج شده و به زندگی کشاورزی و در نتیجه اسکان دائم روی آورند. 

پدیده ای که نطفه های اولیه ملتها و اجتماعات گوناگون اروپا را تشکیل داد. به دلیل شرایط طبیعی قاره اروپا، این اجتماعات به فواصل کمی از یکدیگر تشکیل شدند. به گونه ای که نسبتاً به سهولت از یک منطقه می شد به منطقه دیگر رسید. نزدیکی اجتماعات اسکان یافته در اروپا باعث به وجود آمدن دو خصلت مهم و تاریخی شد. اولاً حجم ارتباطات بین جوامع مختلف اروپایی زیاد بود. اعم از ارتباطات تجاری و سیاسی یا اجتماعی و فرهنگی.

اگر این خصوصیت را نقطه قوت نزدیکی اجتماعات اروپایی با هم بدانیم، نقطه ضعف آن عبارت بود از ظهور رقابتها و تخاصمات پایان ناپذیر میان آنها. این پدیده را به بهترین شکلش می توان در نظام فئودالیزم اروپای قرون وسطی ملاحظه نمود که در آن اروپا تقسیم شده میان دهها پادشاه، دربار، دوک نشین، فئودال، بارون، لرد و خاندانهای ریز و درشت اشرافی به همراه نفوذ کلیساهای مختلف.

بعد دیگر مجاورت اروپا با آب در تمایل زیاد به دریانوردی و در نتیجه تسلط بر دریا خلاصه می شد. فی الواقع همه قدرتهای اروپایی از توان دریایی تجاری و نظامی قابل توجهی برخوردار بودند. در مقایسه با اجتماعات اسکان یافته در ایران به عنوان مثال، سهولت ارتباط از یک سو و برخورداری از شرایط طبیعی مناسب که در موارد زیادی منجر به تولید مازاد بر مصرف می شد از سویی دیگر دست به دست یکدیگر دادند و باعث شدند تا بسیاری از جوامع اروپایی به امر تجارت با جوامع دیگر بپردازند.
می خواهد نشان دهد که اسلام و غرب تضادی با یکدیگر نداشته و آمدن مسیحیت و استعمار به شرق برای رویارویی با اسلام نبوده است، و می نویسد که از قرن هفتم هجری به بعد دیگر جهانی به نام اسلام و یا امپراطوری اسلام وجود نداشته است. بنابراین دلیلی هم برای ستیز غرب با اسلام نمی توانسته وجود داشته باشد.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.