یادداشت سمی
16 ساعت پیش
ماشین را روبروی خانه ی خسرو، نگه میدارم.چراغ ماشین را خاموش می کنم تا بهتر بتوانم بیرون را ببینم و خودم پنهان باشم.جای بقالی حسن آقا یک سوپری بزرگ لم داده.خیلی دلم میخواهد درِ خانه ی همسایه را بزنم و یک راست بروم توی اتاق خسرو.همه می گفتند مادرش، دست نخورده، نگهش داشته.اتاق را به هم بریزم و دو تا چپ و راست بزنم توی صورت خسرو که چرا بی خبر رفته و بپرسم که خواب هایم را با خودش کجا برده.چراغ اتاقش خاموش است.اتاقی که از وقتی نامحرم، شدم مادر خسرو نگذاشت ببینمش.همیشه از پشت دیوار، خودم را توی اتاق با خسرو تنها میدیدم.همیشه هم مادرش بی هوا در را باز می کرد و توی خیالم یک متر میپریدم هوا . . من که استاد قورت دادن خودم هستم، بارها خودم را با لگد فرستاده ام پشتِ خودم جایی که آنقدر گم که هیچکس نتواند پیدایم کند. #روز_حلزون #زهرا_عبدی
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.