یادداشت raha
1404/5/27
هیچکس نبود که هشدارش بدهد و بگوید: مواظب باش جوانی دروگو» او در بند توهمی سمج بود گل جوانی اش رو به پژمرگی میرفت، اما چشمه شباب را خشک ناشدنی می پنداشت دریغاکه از تیزپایی زمان هیچ نمی دانست. حتی اگر جوانی اش همچو خدایان صدهاوصدهاسال می پایید، سهمش از آن به همین چیز ناچیزی بود اما اون انسان بود و عمری کوتاه و معمولی داشت که هیچ نبود جز شهابی پر شتاب و بی دوام، نعمتی ناچیز که باتنگ چشمی به او داده شده بود و ادمی میتوانست سال هایش را با انگشتان دست بشمرد هنوز به دست نیامده از دست می رفت
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.