یادداشت dream.m
دیروز
کاش میشد مثل داستانها، آدمها بعد از هربار مُردن، دوباره زنده میشدند. برمیگشتند و عشق بینشان تازهتر میشد. کاش میشد برای همیشه در دنیای خیال زندگی کرد، به تمامی از واقعیت جدا شد ولی به روزمرگیها و مسولیتها هم رسید. کاش میشد از دلتنگی گفت بدون اینکه تبدیل به ناله شود و فقط حرف باشد برای شنیدن. کاش میشد آنقدر سربراه بود که صدای بال زدن پری وار خاطره ها را در اتاق ها شنید. کاش میشد با فروچکیدن هر قطره اشک، معشوقی رفته باز گردد. کاش مرا تسخیر میکردی، روحت در من حلول میکرد ، همچون فلوتی تو خالی از تنه ام عبور میکردی، مینواختمت و چون شکوفه ای از روزنه هايم میشکفتی. کاش میشد از دلتنگی گفت. ...... من عاشق دنیای خیالم. بقول شاهرخ مسکوب، باغی خیالی هم در ذهن دارم که گاه و بیگاه به آن پناه میبرم. و این باغ مخفی برای من تجلیگاه همه آرزوهایم است. اگر خیال نبود بدون شک کار آدم به جنون میکشید . ادبیاتِ خیال برای من شورانگیزترین و جذابترین سبک نوشتن است و فکر میکنم سازگارترین سبک با ذهن رویابافم همین باشد. از خواندن این داستان بینهایت لذت بردم ، و مانند داستان آئورا دوستش داشتم. در ۵۰صفحه اول کتاب جادویی در کار نبود و بیشتر انگار با داستانی عشقی متوسط سروکار داشتم. اما در نیمه دوم، فونتس جادو کرد. عاشق این دنیای درهم آمیختهی دیوانهوارم. و حالا تشنهام. بیشتر و بیشتر میخواهم . لطفا مرا از این اوهام بیرون نکشید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.