یادداشت نیایش بهرامی
1402/1/11
خیلی دوست داشتم این کتاب را (یک روزی) بخوانم، اما اصلا قرار نبود (آن روز ها) این کتاب را بخوانم. . پرده یک؛ آشنایی با کتاب: متوجه شدم لبخند مسیح اولین کتاب خانم عرفانی عزیز است، مشتاق شدم بدانم اولین کار شان چجوری بودهاست صرف اینکه «اولین کار خانم عرفانی است» میخواستم بخوانمش. چند مدتی دنبالش بودم اما در کتابفروشی ها ندیدمش. پرده دو؛ مواجهه با کتاب: همانطور که از راهپله پایین میآمدم بساط کتاب ها را روی میز دیدم، تا به پله های آخر رسیدم یادم آمد که امروز نمایشگاه ( بخوان ایستگاه!) فروش کتاب با قیمت مناسب برپا است. افسوس خوردم که اگر یونیفرم من هم جیب داشت شاید پولی برای خرید داشتم ولی آن موقع آه در بساطم نبود حتی به اندازه «قیمت مناسب». کاری نداشتم، نگاه کردن هم رایگان و خیلی «قیمت مناسب» بود پس رفتم کنار میز ها. نزدیکتر که شدم فهمیدم دایرکنندگان سالپایینی ها هستن، بادی به غبغب انداختم و با مهربانی سلام کردم و خسته نباشید گفتم، درست مثل یک سال بالایی واقعی! چند دقیقهای که ماندم متوجه شدم خیلی استقبالی از بساط شان نمیشود، به غرور سال بالایی بودنم بر خورد. شروع کردم کتاب ها را نگاه کردن، یا خوانده بودمشان، یا داشتم یا اصلا نمیخواستم... یکهو لبخند مسیح را دیدم! قیمت پشتش را دیدم، «خیلی مناسب» به اندازه یک بطری آب معدنی. از نفوذ خودم استفاده کردم و گفتم کتاب را کنار بگذارید فردا آب معدنی، نه ببخشید پولش را میآورم... فردا شد یک هفته و مدام فراموشی بر من چیره میشد تا نهایتا بعد از یک هفته پول را دادم و کتاب را آزاد کردم. اگر جیب داشتم.... پرده سه؛ بعد از مطالعه کتاب: اینکه اولین اثر نویسنده بود به وضوح حس میشد اما شباهتش به اثر دیگر نویسنده( پنجشنبه فیروزه ای) زیاد بود؛ از این باب که ۱) باز هم پای راننده تاکسی در میان شد که من نفهمیدم که بود و چه کرد ، حالا «اصلا خوب که چی» و مجبور شدم از خانم عرفانی بپرسم. ۲) من چیزی از فیسبوک و پلتفرم های اجتماعی آن دوره و منتظر ایمیل ماندن نمیدانم و از مصیبت های روشن و خاموش کردن کامپیوتر با آن عظمتش خطوط کمرنگی در خاطرم است. ۳) نقش اول دختر، اعصابم را خورد کرد... با این همه برای من شیرین بود. شخصیت نیکلاس واقعا عزیز بود. بخوانیدش؟ نمیدانم... کم حجم است... پس اگر جایی در راه تان قرار گرفت پس بخوانیدش...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.