یادداشت محبوبه احمدی

        در کتابخانه قدم می‌زدم که این کتاب،در یکی از قفسه های ردیف دوم همان بخش موردعلاقه ی من در کتابخانه،با اسم جالبی که داشت نظرم را جلب کرد 
از همان خط اول داستان،معلوم می‌شود که سلوچ،شوهر مرگان،او و سه بچه ی خود را رها کرده و به ناکجا آباد می‌رود.از نظر بنده هدف داستان نشان‌دهنده این بود که یک مادر برای زندگی فرزندانش چقدر نقش دارد و پدر نیز هم.
کتاب با کلمات ثقیلی نوشته شده بود و طرز نوشتن آقای دولت آبادی،متفاوت از کتاب‌هایی بود که تا الان خواندم و واقعا هم نظرم را جلب کرد تا کتاب کلیدر از این آقای محترم را بعنوان کتاب بعدی خود،انتخاب کنم.
یکی از چیزهایی که نظرم را جلب کرد اسم های ابراو،مرگان،سلوچ و مکانی که در آن زندگی می‌کردند یعنی زمینج بود.پس شروع به تحقیق درباره ی اسم ها کردم که پیشنهاد می‌کنم حتما شماهم در این باره بخوانید.
راستش اگر نظر قلبی خودم را بخواهید(این بند بخشی از داستان را فاش می‌کند)خیلی دوست داشتم که آن عشق کم‌سوی هاجر و مراد،پسر صنم،شعله‌ور بشود ولی متاسفانه نویسنده به گونه‌ای دیگر صلاح دید که البته پشت خودش هم نکته‌هایی بود که قابل تعمل و اندیشیدن بود.
این کتاب را به سنین کم پیشنهاد نمی‌دهم چون حرفای صریح داخلش وجود دارد.از نظر خودم برای کسانی که اولویت اول زندگی خودشان مادرشان است،این کتاب می‌تواند یک یادآوری‌ای باشد که نقش آنها در زندگی چقدر سنگین و زیباست.
در کل این کتاب،از نظر بنده، کتابی گیرا بود که واقعا از خواندنش لذت بردم.
      
435

26

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.