یادداشت پارسا نوروزی
در شبی از شب های روشن زندگی ام، زیر نور پلاسیده ماه و دودوی ستارگان، سمفونی لکنت دار جیرجیرکان و بوی تند سیگار... خواندمش! من، بیگانه بودم با جهان، شاید این کتاب مرا به خود آورد. شاید بیشتر بیگانهام کرد! خواندنش نه یکبار، که بار ها توصیه میشود. لکن پیش از توصیه من، قطعن در باتلاق بیگانگی ها و بیتفاوتی ها غرق خواهید شد... شاید شما هم روزی به جرم گریه نکردن در روز تدفین مادرتان، در میدان اصلی شهر اعدام شوید! شاید من هم، ما همه بیگانه ایم در مملکت بیگانگان... به امید روزی که در هوایی#آزاد نفس بکشیم. دیر نیست طلوع آفتابی که دیگر غروب نخواهد کرد...!
34
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.