یادداشت ذرني
1401/9/18
3.9
3
محور اول: هدف و غرض از نگارش کتاب یا ایدهی کلی آن (با توجه به مقدمه و اظهارات نویسندهی کتاب و همچنین فهم خواننده از فضای کلی کتاب) در مقدمه، بیان میکند که میخواهد بدفهمیهای صورت گرفته را سامان دهد و برخی تعابیری که قبلا نامناسب به کار برده را اصلاح کند. شناخت غرب در مبارزهی سیاسی معنا نمیشود و باید خود ماهیت آن را شناخت. در فصل اول میخواهد به روش کار خود بپردازد و اینکه چگونه میتوان به غرب شناسی پرداخت. همچنین نسبت این کار را با آنچه به عنوان شرق شناسی مطرح بوده میسنجد. در فصل دوم به ماهیت آنچه موسوم به شرق و غرب است پرداخته و خطاهایی که در این زمینه رخ داده را بازشناسی و مورد انتقاد قرار داده است. گویی فصل سوم را به تعمیق فصل دوم اختصاص داده؛ گرچه نمیتوان لزوما گفت که مقصود نویسنده روشنتر شده. بلکه به خاطر تشویق عبارات اندکی بر پیچیدگی تبیین مراد خود افزوده است. فصل چهارم را به تاریخچهی آنچه در مورد آشنایی و ارتباط با غرب بر سر ملل غیر غربی گذشته اختصاص میدهد و میگوید که برخی جوانب از نظر افراد شاخص گذشته پنهان مانده بود. در فصل پنجم، میخواهد مفهوم هویت ایرانی را بر رسد و ببیند چه چیزهایی موجب تغییر کردن / نکردن آن میشود. در فصل ششم، ابتدا نظرات علامه طباطبایی را دربارهی اموری مانند عقل و آزادی مطرح میکند و با مقایسهی آنها دلیل پیشرفت غرب را بیان میکند. بعضا خود نویسنده هم نظراتی ارائه میدهد. در فصل هفتم، نویسنده به تبادل فرهنگهای مختلف میپردازد و چگونگی جابهجایی سرکردگی دانش را در نزد اقوام مختلف مداقه میکند. در فصل هشتم، میخواهد با بررسی سابقهی شرق شناسی، آیندهی آن را پیش بینی کند و ببیند که چه تأثیری بر زندگی، فرهنگ و دانش ما میگذارد. در مجموع، با توجه به لحن شتاب زدهی کتاب، میتوان گفت گرچه حاصل علمی زیادی ندارد، اما میتواند به عنوان مقدمه، باعث آشنایی با فضای کلی موضوعات پرداخته شده باشد. البته اینکه آن موضوعات چقدر درخورد توجه است میتواند محل تأمل باشد. ضمنا ارتباط فصلهای این کتاب میتواند منسجمتر باشد. وانگهی با توجه به اینکه از این کتاب ویرایشهای جدیدی ارائه شده، امید میرود که برخی از این موارد شکلی در آنها اصلاح شده باشد. محور دوم: گزارش از محتوای کلی کتاب به تفکیک بخشها و فصول آن (اشاره به خلاصهای از مهمترین دیدگاهها و مباحث مطرح شده در فصول کتاب) مقدمه: علت نگارش کتاب و ضرورت شناخت غرب بررسی شده است که ایراد برخی سوء تفاهمهای پیشین است. 1- ملاحظاتی در باب شرایط امکان شناخت غرب: شرق شناسی نمونهای در خود شرق ندارد. یک شرق شناس الزاما به آموزههای شرقی معتقد نیست. اگر بخواهیم همانند شرق شناسی، غرب شناسی داشته باشیم، باید مستقل از غرب، دارای درک تاریخی، دارای شناخت از منشأ، قائل به امکان غرب شناسی و با روشی غیر شرق شناسانه باشیم. یک راه مناسب برای این کار مباحث پست مدرن است که اصول و مبادی غرب را مورد تشکیک قرار داده. 2- شرق و غرب: شرق و غرب صرفا دو مفهوم جغرافیایی نیستند و ما به جنبهی تاریخی آن میپردازیم (توجه نکردن به این جنبه میتواند نتایج سوئی داشته باشد)؛ میخواهیم ببینیم که آیا تقابلی میان اسلام (به عنوان نمایندهی شرق) با غرب وجود دارد. برخی مطلقا تضاد میان آن دو را نفی کرده اند و برخی با تجزیهی غرب، بعضی از امور آن را متضاد با اسلام دیده اند. هانتینگتون و ارنست رنان این تقابل را صرفا در اختلاف سیاسی ارزیابی کرده اند. عدهای پیشینیهی این اختلاف را به پیش از اسلام و جنگهای ایران و یونان باز میگردانند. اما مسلما یهودیت و مسیحیت در قوام تاریخ جدید غربی مؤثر بوده اند. با تمام اینها، غرب و شرق کاملا مستقل از یکدیگر نیستند. 3- طرح پرسش غرب: نویسنده همچنان به پرسش از چیستی و ماهیت غرب ادامه میدهد و در صدد این است که ببیند به این مسأله چگونه پرداخته شده و چه کاستیهایی متوجه کار پیشینیان است. در مورد عقلانیت بشر، این بحث را طرح میکند که آیا اساسا اندیشه خاسته از یونان است یا در غیر آن هم ممکن است و آیا اصلا انحصار تاریخی آن در یک حوزهی جغرافیایی صحیح است یا نه. طرح این پرسش اکنون زمینهی خودش را پیدا کرده و افرادی که آن را بی وجه بدانند هم در آیندهای نزدیک به پرسش گری همراه با تاریخی دیدن آن خواهند افتاد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.