یادداشت پرستو خلیلی

                چهار زن توی این داستان بودند و هستند و خواهند ماند.
وقتی کتاب رو شروع کردم حس میکردم خیلی اتفاقی وارد زندگی «اتسوکو» شدم و یه گوشه نشستم تا برام از زندگی بگه.
و ما باهم خیلی جاها رفتی و خیلی چیزها دیدیم؛
از کلبه‌ی چوبی «ماریکو و ساچیکو» و گربه‌های «ماریکو» و اون رودخانه‌ی خطرناک، دیدن کردیم. حرف‌های «اوگاتاجان» رو شنیدیم و تاسف خوردیم که چرا «جیرو» انقدر نفهمه!؟ برای زندگی «ساچیکو و ماریکو» حرص خوردیم و استرس کشیدیم و سعی کردیم بفهمیم این مادر از زندگی چی میخواد ولی نتونستیم. و در آخر هم باهم و دختران «اتسوکو» رفتیم بیرون شهر لندن خانه‌ای خریدیم تا زندگی کنیم و بگذاریم اتفاقات پیش‌بیاد و بفهمیم که چجوری باید به اتفاقت واکنش نشون بدیم. چون حتی سکوت کردن درباره‌ی اتفاقی که افتاده خودش یک واکنش هست.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.