یادداشت saeed tehrani pooya

        هرچقدر چشم می‌چرخانم کیهان را نمیبینم. بند دوربینم کشیده میشود و از شانه ام می افتد. دوربین از کفم میرود. کیف دستی ام را دودستی میچسبم. چندنفر وسط خیابان حلقه زده اند. دختری روی آسفالت ولو شده و سینه اش، مثل گنجشک برف خورده بالا و پایین میشود. قیافه اش آشناست. خون روپوش آبی رنگش را قرمز کرده است. یکی میگوید: «کتفش تیر خورده»
نگاهم به دست چپ دختر می افتد. می نشینم و آرام مشتش را باز میکنم. انجیر نیلگون شده است. کاش حدسم اشتباه بود! بغض گلویم را می فشارد. مردمک چشمانش  میچرخد....

.
برای پویش #خط_به_خط انتشارات سوره مهر و به بهانه رفتن به حال و هوای انقلاب اسلامی این کتاب را تهیه کردم که خواندنش بی لطف هم نبود و مرا به آن حال و هوا برد...
هرچند که پریدن های بی مقدمه از جای جای داستان به جاهای دیگر کمی اذیتم کرد و همچنین انتهای کتاب هم همه چیز را سر هم آورد و به خوبی خوشی تمام شد...
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.