یادداشت ریحانه حاجی زاده
1402/4/11
آقا الیاس پسری هفده، هجده ساله که داییش حسابی اونو بی عرضه میدونه. آقا الیاس قصه ما حسابی دلخور و ناراحته از اینکه چرا آدم حسابش نمیکنن. آقا الیاس دلش پیش دختر داییش صدیقه خانم گیره و میخواد علاوه بر داییش ایشون هم آدم حسابش کنه و باهاش ازدواج کنه. خبری میاد مبنی بر اینکه چند تا مقنی جوان و کاربلد میخوان تا تو جبهه کمک کنن. آقا الیاس ما که تقریبا از همه چی میترسه تصمیم میگیره برای اینکه به همه بفهمونه بزرگ شده میره جبهه. ساکش رو جمع میکنه و میره. وقتی میرسه میفهمه کار بسیار مهم و سرنوشت سازی به روی دوششون هست و برای مخفی موندن عملیات چیزی نگفته بودن. آقا الیاس اولش میترسه و می خواد هرجور شده برگرده اما اتفاق هایی میوفته که منصرف میشه و کم کم و ذره ذره بیشتر به اهمیت ماجرا پی میبره. اونها باید بدون اینکه عراقی ها بفهمن یک کانال حفر میکردن. کانالی که جون چندصدتا رزمنده ایرانی رو قرار بود نجات بده. حالا آقا الیاس فهمیده که باید مثل یک مرد وایسه و به کشورش خدمت کنه. آیا کانال با موفقیت بدون اینکه عراقی ها بفهمن تموم میشه؟ عملیات با موفقیت انجام میشه؟ صدیقه خانم جواب بله میده؟ خلاصه فوق العاده بود کتابش🤩🤩♥♥👌👌
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.