یادداشت آزاده اشرفی
1403/12/1
دیوانگی هم عالمی دارد... مستی و راستی... پسر نوح با بدان بنشست... چقدر جمله توی مغزم پراکنده شده و هی نمیدانم از کجاش، از کدام سمت، از چه وجهی بنویسمش. ایستادهام کنجی و نگاه میکنم به دیوانهای که راست میگوید. که نه در جنونش، چه همیشه صادق بوده و آنقدر کوبنده این راستی را به رخ کشیده که همه گفتند، دیوانه است؟! عقربکشی یا ماهپیشانی از همان پشت جلد تضاد را اکران میکند. که میشود زهر را دود کنی و عاشق باشی. و مگر زهر هجری نکشیده بود؟ چرا این درهمتنیدگی را از پشت جلد به جانمان انداختی آقای شهریار؟ امیر رحم ندارد به هر جنس زنی. در عاشقی و دیوانگی بیرحم است. مهر برادرانهاش افسارگسیخته، عاشقانههاش پیچیده در شهوت و شور، طوری دستوپاپیچ خودش و دیگران میشود که نشود نوع دوستداشتنش را تفکیک کرد. خزر را، دختری که بعد از او دیگر دختر نبود را دیوانهوار عاشق است اما رنجش میدهد. که انگار جنون امیر از همان کودکی، در اتاقک شاهو سربرداشت و موج انفجار بهانهای بیش نبود. امیر روانش را زیر گیلاس خضر چال کرده بود. توی صندوقعقب آلفارومئو گذاشته بود، لای گلهای یخ پشت پنجره. امیر پاکباخته بود. موجِ انفجار بهانه بود. احساسات اگزجره امیر در هر چیزی پشت خونسردی آزاردهندهاش بیش از هر چیزی مشهود بود. که آدمها را با کلامش بیش از تنش رنج دهد. که هیچکس حریف زبانش نیست و شاید قبل از کشیدن عقربها، این گزندگی در همه جان امیر رخنه کرده بود. که در نهایت راستی حرفش را بزند اما کسی این همه زهر کلام را باور نکند. که انگار بعید است در این دنیا، در خانه پر رنگوریای یمینی، در مملکت منقلب آن روزها، کسی راستش را بگوید. و چاره نیست جز بستن جنون به ناف بیچارهای تنها. امیر شاید تنها آدم عاقل آن روزها بود. تا پی عشق، پی دست، پی حلقه گمشدهاش زندگی را زیر و زبر کند و عاقبت لاشه دستی را در کوههای کردستان ببیند. بشود فرهاد کوهکن که بخشی از خودش را در غرب، در کوه، در ره عشق جا گذاشته است. از داستان هیچ نمیشود گفت. از عقربکِشی و ماهپیشانی. از زمانهای غریب که هنوز که هنوز است پر از نگفته و ناشناخته است. از عقربکشی و نثر عجیب مندنیپور چه میشود گفت؟ که شاید روزهایی خستهام کرد و لحظاتی مسلسلوار به خواندنم وا داشت؟ و این پایانبندی، این انتهای دیوانهوار کتاب و حجتی بر دیوانگی آدمها، و نه امیر. چطور میشود در باغ، در کوه، در شهر، کنار دریا قدم زد و دیوانگی را ندید و براش دیوانه نشد؟ عقربکشی را شاید در لحظاتی دوست نداشتم، اصلا دوست نداشتم. اما آنچه از بستن کتاب برای من باقی ماند، نه افراط و تفریط در نوشتن و تصاویر، که حلاوت پایان و حرفهایی برای نگفتن بود. عقربکِشی/شهریار مندنیپور نشر مهری
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.