یادداشت هاجر الله بخشی

        زن موجود عجیبی است. تو را تا عرش میبرد و معراجت از وجود زن میگذرد و می تواند تو را به فرش برساند. به حضیض ذلت. چه مواقعی که از او متنفر باشی و چه مواقعی که دوستش داشته باشی نمی توانی دست از سرش برداری. زن همان موجودی است که زوربا با آن همه عقده ای که نسبت به او دارد نمی تواند دست از سرش بردارد. می نشیند یک‌ من گیلاس میخورد تا از گیلاس زده شود و دیگر هوس گیلاس نکند ولی هر چه من من ، زن را می‌چشد نمی تواند رهایش کند. برای زوربا زن در حد شراب است. زن بالشت زیر سر است. زن اندازه ذغال لینیت هم ارزش ندارد. خدای زوربا میان دوپای زن است و شیطانش نیز همین. با زوربا زندگی کردم اگر چه دوستش نداشتم. درکش نکردم. و ترجیح میدهم راهم با او یکی نباشد. ترجیح میدهم یک هوس باز بی مسئولیت ضد زن نباشم‌.
زوربا «دم» را خوب در می یابد که از این جهت شاید  به حالش غبطه میخورم اما «درد» را در نمی یابد. درد انسان بودن را. خلاقیت نویسنده برایم ستودنی بود‌. خوب توانسته بود از خرده پیرنگ ها داستانی منسجم در بیاورد. زوربا را خوب نشانده بود و ارباب راهم. زوربای یونانی را هنر کازانتزاکیس خواندنی میکند نه خود زوربا.
      
11

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.