یادداشت سارا مستغاثی

        یک داستان غم انگیز که کلی باهاش خندیدم!
یک راوی، ، با کلی دلیل برای غمگین و عصبانی بودن یا یک زبان طنز عالی. ترنت پسر نوجوانی است که ناخواسته شده فاعل قریب مرگ یک نفر، جرد، و شنیدن این که تقصیر او نبوده هیچ کمکی بهش نمی‌کند. و تمام مدت فکر می‌کند اگر مثلا جرد از طناب بند بازی افتاده بود یا ماشین بهش زده بود یا در آتش سوخته بود یا هر چیز دیگری، ترنت دیگر دلیل مرگ جرد نبود و راحت زندگی‌اش را می‌کرد.
حتی یک جاهایی از کتاب هم بلند بلند می‌خندیدم با این که شرایط ترنت خیلی غم انگیز بود.

از نگاه نویسندگی هم بخواهیم به داستان نگاه کنیم، شخصیت‌ها عالی بودند. تلاش‌های نافرجام و خام‌شان برای کمک کردن به همدیگر خیلی واقعی بود. و پدر عوضی‌ای که تا آخر داستان هم عوضی ماند و یک دفعه مثل بقیه‌ی داستان‌های نوجوان متحول نشد و شاید فقط گاهی باید اطرافیان عوضی‌مان را با همه‌ی سختی‌اش تحمل کنیم. 
و این که چطور یک آدم بزرگسال این قدر خوب از زبان یک نوجوان می نویسد؟
و چطوری به فکرش رسیده بود در این چنین شرایطی همه‌ی ذهن ترنت پر شود از حالات مختلفی که می‌توانست جرد بمیرد و تقصیر کسی هم نباشد؟ 

+ خانم امرسن فوق العاده نبود؟ اولش فکر می‌کردم قهرمانی که قرار است در داستان پیدایش شود تا نوجوان ناراحتمان را از غصه‌هایش نجات دهد، معلم ورزشش خواهد بود. از همان جلسه‌ی اول که تنبیه‌ش نکرد یا مادرش را خبر نکرد ولی قهرمان داستان قطعا خانم امرسان بود. یک پیرزن اخمو و گند دماغ! چطوری یک نفر این قدر بدون این که معلوم باشد می‌تواند به همه کمک کند؟ همه چیز این شخصیت را دوست داشتم. حتی این که قبلا  معلم کلاس خانه‌داری بوده و هنوز کلاسش پر از فر و سینک ظرف شویی بود. و دوست دارم فکر کنم تمام تحول شخصیت ترنت به خاطر آب دادن هر روزه به گلدان‌های خانم امرسن بود.

+ شاید اگر بیشتر از این کتاب‌ها بخوانیم تلاش‌هایمان برای کمک به همدیگر کم‌تر نافرجام شود.
و این که یک روزی یک داستان خوب می نویسم که یک پدر خوب در آن باشد. یک پدری که  درک کند و یک پدری که بلد باشد دوست داشتن‌ش را طوری نشان دهد که آدم‌ها بفهمند!
      
1

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.