یادداشت محمد فائزی فرد
1402/3/27
من نه پارودی را درست میفهمم نه طنز تلخی مثل همین کتاب داگلاس آداماز را. اما یک چیز را خوب میفهمم، آن هم شوکی است که وقت خواندن کتاب به من دست داد. شوک زمانی که خیلی رک و بدون اهمواهومی داگلاس آدامز گفت: «زمین کامل در هم ترکیده است.» حتی این را هم نگفت. خیلی ساده گفت که محو شده. نه صدای فریادی، نه ترکیدن کوهها و نه حتی نبردی فراکهکشانی، یک یارویی دیده سر راهش ایستادهایم و تمام تمدنمان را مثل همان سنگریزهای که موقع ساختن جادهها، با لودر کنار میزنیم، کنار زده. البته خب این وقتی هولآورتر میشود که مثلا این محمدِ پشتگرم به کلی عقیده و... نباشم. یعنی اگر ملحدی باشم که هیچ به تقدیر محتوم زمین معتقد نباشم(عرض میکنم هر ملحدی هم نه. ملحدی که هیچش خبر از این طور حرفها که قرار است آخرش یک سحابی بشویم و توی فضا غبارطور بچرخیم، نیست) این شوک و این بیپردهگویی داگلاس آدامز، حتما دیوانهام میکرد. همهی اینها را گفتم که بگویم مواجههی شما با کتاب آدامز، خیلی ربط دارد به مواجههی شما با جهان و خودتان. یعنی یک جایی طنز داگلاس آدامز حتی تلخ نیست، نابودکننده است. اسمش را مثلا بگذاریم طنز خودکشی، میخوانی و در مواجههی لخت با این فکری که هی پس سرت میچرخیده، دست به انتحار میزنی. یک وقتی هم آدم معتقدی هستی و ته ماجرا طنزی است که بانمک نوشته شده، کلی ارجاع دارد که سوای از اعتقادات، نمیفهمی و کلی ارجاع و شوخی که با ترجمه به فارسی متوجهش میشوی؛ اما هرگز باخبر هم نمیشوی که مثلا خواندن آن بخش از ترانه باب دیلن در یک تتصادف فضایی اصلا به کدام بخش فرهنگ عامه مربوط میشود و به کجاها مربوط نمیشود. خلاصه که این کتاب نمونهی خوبی برای منتقدین هم هست که بنشینند و دو-سه ساعتی دور هم گعده بگیرند که مثلا نقش خواننده در یک اثر تا چه حد است و اصلا خواننده است که کتاب را مینویسد یا نویسنده؟ درصد هم میتوانند برای آن تعینن کنند. ولی مطمئنم که تهش دعوا خواهد شد. در اخر اینکه این کتاب را بخوانید. خصوصا وقتهایی که حالتان بد است. البته اگر از شوک اول کتاب زنده بیرون بیایید و مشتهای بعدی را هم تحمل کنید. کمی هم البته مراقب سلامت عقلتان باشید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.