یادداشت فاطیما
1403/12/16
تجربه ی تموم شدن " با " کتاب ، قشنگ ترین حس دنیاست. یعنی اون داستان اونقدری رو دلت جاخوش کرده که احساس میکنی با رسیدن به صفحه آخر ، همونطور که قصه ترکت کرده ، روحت هم کشیده شده داخل کتاب و قراره حالا حالا ها اونجا بمونه. سعی کردم از دیدگاه کسی که هیچ پیش زمینه ای از داستان " جکیل و هاید " نداره امتیاز بدم ، فکر کردم اگه ندونه ممکنه به خاطر پلات توییست شاهکار آخرش پنج ستاره رو بده ، ولی دیدم ، منی که داستان رو میدونستم و نسخه های مختلف رو هم خوندم هم ، باز اونقدری با تک تک جملات ذوق کردم که خودمم پنج ستاره رو دادم... واقعا عالی بود. ملایم و مطبوع ( شاید به قول شما حوصله سر بر ) دست نوشته های مری ، زخم تازه ای رو کنار زخم کهنه ی پارسال برام باز کرد. دونستن رنجی که هنری کشید ، نه از زبون دوستش ، گابریل اوترسون ، بلکه از دید یه زن که عاشقانه دوستش داشت ، واقعا احساساتم رو چند برابر برانگیخت. با وجود اشتیاقم برای خوندن این کتاب ، اصلا تصورشم نمیکردم اینقدر تاثیر بپذیرم و صفحات پر بشن از یادداشت های کوچک حاکی از ابراز علاقه و خط کشی های نه چندان مرتب... خلاصه که شاهکار بود از نظر من... میدونم میگید زیادی تعریف کردم 🥲 چاره چیه ؟ کتابیه که دوستش دارم ، و داستانیه که من رو تو عمق خودش فرو برده. ممنون رابرت ، به خاطر هنری جکیل ، اوترسون ، لانیون ، ادوارد و در آخر ، اون قسمت کوچیکی از داستانت که به مری اشاره کردی :) به امید دیدار دوباره بین صفحات کتاب♡
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.