یادداشت محمدحسین خوشمهر
1402/3/13
دوستی دارم به اسم امید، این دوست ما نه ادیب است و نه هیچ علاقهای به ادبیات دارد، ولی کلن لفظقلم صحبت میکند. بعضی جاها حرف زدنش واقعن مسخره میشود. آنقدر که اگر بار اولی باشد که میبینیدش خیلی تعجب میکنید. ولی بار دوم که جریان برایتان جا افتاده، حتا اگر وسط حرفهایش بگوید «وی افزود»، شما متوجه نمیشوید. آمپر لفظقلم بودنش هم با تعداد آدمها بالاتر میرود. آن اوایل که تازه باهم آشنا شده بودیم همیشه تصور میکردم این بابا وقتی با زنش تنهاست، خیلی تنها، چهطور حرف میزند؟ از چه کلمههایی استفاده میکند؟ اما باور کنید بهغیر از وقتهایی که درووبرمان شلوغ است و آمپر میچسباند، دیگر حرف زدنش کمتر به چشم میآید. ولی بخش بامزهٔ جریان کجاست؟ بعد از سالها بالاخره ازدواج کرد. وقتی همسرش را دیدم باورم نمیشد، زنش از خودش لفظقلمتر بود. جوری که وسط حرفهایش به جای یکدفعه، میگفت «به ناگاه». باهم که حرف میزدند فکر میکردی بیهقی میخوانند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.