این کتاب را پناه و پدرش باهم خواندند. تعامل خوبی شکل گرفت و حواس پناه را درگیر کرد، طوریکه ساعتی بعد، وقت خواب، کیف آچار و ابزارش را باز کرد، پدرش را صدا زد و باهم کمی پیچ و مهره باز و بسته کردند. زمان به خواب رفتنش هم خواست که این بار پدرش برایش کتاب دایناسور بخرد.