یادداشت آرزو حسام
1403/12/9
هشتاد صفحه تاریکی و تاریکی. چیزی که در مورد این کتاب خیلی دوست داشتم اینه که مطمئنی قراره اتفاق بدی بیفته (این کتاب بر اساس یه داستان واقعیه و پشت جلد هم اینو نوشته)، اما تقریبا تا آخر داستان نمیتونی بگی اون اتفاق چیه. ترجمه ایراداتی داره اما طوری نیست که کل داستان و توصیفات نویسنده رو از دست بدید. از متن کتاب: میخواستم به شب قبل برگردم. شبی بدون رویا و بدون خوابی. شبی که من را از خودم جدا میکرد. میخواستم دوباره به همان چاله بدون تهدیدی برگردم که درونش افتاده بودم؛ ولی برای همیشه گمش کرده بودم. دیشب شبی مثل بقیه داشتم؟ این همان چیزی است که هر شب به سراغشان میآمد؟ پاداشی به خاطر اینکه روزشان را به خوبی گذرانده بودند؟ من هیچوقت پاداشی نگرفتهام. خوابم چاقویی است که طنابهایی را که در طول روز ازشان آویزان میشوم، میبرد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.