یادداشت لایرا
1404/1/20
دیروز مصمم نشستم سر ترانهی ایزا و دلم میخواست هرچه زودتر تمومش کنم. میخوام کاملا منصفانه و به دور از هرگونه احساس شخصی (بهجز درمورد پایانبندیش که کل کتاب رو واسم نجات داد) صحبت کنم. فکر کنم کتابش ارزشش رو داره که یه بار دیگه بهش شانسی بدم تا تو یه موقعیت بهتر بخونمش. شاید اون روز امتیازم بهش از سه و نیم فراتر بره. چون همین الآنش هم حاضر نبودم دیشب کتاب رو از توی طاقچه تموم کنم و کتاب واقعی و زندهش رو تو دستم نگه داشته بودم تا وقتی کلمهی آخر رو خوندم یادداشت نهایی رو بنویسم، واقعا با دستای خودم ببندمش و به یه نقطهای خیره شم تا فکر کنم. فصل آخر کتاب گریهام گرفته بود چون (نمیدونم اسپویله یا نه، میتونین نخونین) دلم میخواست به اون کاراکتر یه شانسی برای اثبات خودش بدن. تنهاش نذارن. صدای درونش رو بشنون و بهش محبت کنن. میخواستم همون دیشب بیام اینا رو بگم و خیلی از حرفهام رو یادم نمیاد حتی که بنویسم ولی به غزل قبل خوابش قول داده بودم گوشیم رو بذارم کنار وقتی اون نیست و فقط کتاب بخونم. میخواستم زنگ بزنم بگم «غزل من دیگه گریه ندارم. این کتاب من رو یه قدم به آزادیِ آگاهی نزدیکتر کرد. اجازه بده آنلاین شم.» ولی خب منم خوابیدم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.