یادداشت آتن
3 روز پیش
برای کسی که از دل یک بحران جمعی اومده، «دود» نه یک رمان، بلکه یک تجربهٔ همزیستی با زخمهاست. مثل اینه که صدای خودت رو بشنوی وقتی فکر میکنی دیگه هیچی ازت نمونده. نه امید، نه مرز، نه خواب. فقط یک لایه دود که دورت رو گرفته و مدام زمزمه میکنه: «همه چیز هنوز هست، ولی دیگه اون چیزی نیست که بود.» . وقتی داشتم «دود» رو میخوندم، هنوز بوی ترس و اضطراب از ذهنم پاک نشده بود. گوشم پر از صدای پدافند بود، قلبم پر از تردید. و توی همین روزها، صفحه به صفحه، این کتاب یه آینه بود، هم مهآلود، هم بیرحم، هم دقیق. . «دود» اسم بینقصیه. چون توی جنگ هم، دود فقط چیزی نیست که از ساختمان نیمهویرون بلند میشه؛ بلکه یه جور فضای ذهنیه. یه مه روانی. اون حالت معلق و غبارگرفتهای که نمیذاره خوب ببینی، خوب تصمیم بگیری، حتی خوب گریه کنی. . تو رمان، آدمها وسط موقعیتی گیر افتادن که همه چیز در حال پوسیدنه. کمبود مواد غذایی در شرایط آخرالزمانی تبدیل به بزرگترین بحران شده. کلمات بوی شک دارن. دوست و دشمن فرقش گاهی فقط تو یه لحظهست. و اینجاست که میفهمی «دود» خودت هم هستی — تودهای از ترس، تردید، پوچی و خشم که میخوای پنهونش کنی ولی نمیتونی. . من تو اون روزها، وقتی در خاموشی خبری بودیم، موقع خوندن این کتاب یه حس عجیب بهم دست میداد: انگار نویسنده دقیقا اون فضای وهمآلود و مشوش رو تجربه کرده، مثل ما. نه در خطوط مقدم، بلکه در ذهن آدمهایی که هنوز زندهن، اما زندهبودنشون رو باور نمیکنن. . نثر کتاب ساده نیست، اما عمق داره. جملات کوتاه، پر از مکث. مثل ذهن کسی که بین دو گلوله حرف میزنه. شخصیتها گنگ و آشفتهان؛ نه چون بد نوشته شدن، بلکه چون واقعاً آدمهای شرایط بحرانی و آخرالزمانی همینطورن: نامعلوم، ترسیده، زندهمرده. . زبان اوبخرو سادهست اما بیرحم؛ جملهها کوتاه، اما تهنشینشده. تصویرها روشن نیستند، چون اصلاً دنیایی که توصیف میکنه وضوح نداره. انگار آدمها توی مه راه میرن—همون مهی که از ذهن و حافظه بیرون میزنه، نه فقط از بودن در آخر دنیا. . بدون اینکه داستان رو لو بدم، فقط اینو میتونم بگم که آخر کتاب، چیزی در من فروریخت. نه به خاطر پایان، بلکه به خاطر راهی که طی میکنی تا برسی به اون نقطه. راهی پر از سکوت، اضطراب و انتخابهایی که هیچکس نباید مجبور به گرفتنشون باشه. .
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.