یادداشت زینب محمدقلی‌زاد

        منتقد نیستم و اصلا مرا چه به نقد نوشتن و آن هم از چنین اثر درخور ستایشی ... اصلا مگر #داستایوفسکی را میشود نقد کرد؟ حالا گیریم در بیست سالگی‌ به رشته ی تحریر درآورده باشدش... همین مرقومه ی بیست سالگی مثبت (با کسره روی ب ) اندیشه ی والای او در سلاطین آثارش است...
از این حرف ها بگذریم, داستایوفسکی که نیازی به نعت های من ندارد و و این منم که از جملات او وامی گرفته ام برای قلم زدن ... #بیچاره کیست؟
این فکری بود که سراسر مدت مطالعه قشر خاکستری مغزم را نوازش میداد.
بیچاره هم اوست که از وحشت طرز نگاه دیگران از حرکت رو به جلو بازمانده است.
بیچاره آنی است که خوشبختی اش را در دستان گریزان از سرمای اغیار که مدام در جیبشان پنهان میکنندشان جست و جو میکند
بیچاره آنی است که دغدغه اش از حد انتخاب نوع گلدوزی دور یقه ی پیراهنش فراتر نمی رود
بیچاره اوست که برای تایید گرفتن از اذهان عمومی بی دغدغه مجبور باشد روزانه یک فنجان قهوه ی تلخ بنوشد.
بیچاره اوست که با #فقر سمج گلاویز شده است و راه گریزی ندارد و در عین حال از جامعه طرد میشود.
بیچاره آنی است که نمی‌تواند عشقش را فریاد بزند ...
این فهرست گویا تمامی ندارد
یاد کتاب #همه_گرفتارند #کریستین_بوبن افتادم اگر همه‌مان بیچاره باشیم چه؟
بخوانیدش اگر میخواهید غم به مغز استخوانتان نفوذ کند و البته اگر بیدارید...
امان از توصیفاتش...
      
5

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.