یادداشت پرنیا🐸🍃
1404/4/14

عاشق شدم... "از رودخانه بیرون آمد و کتاب را به دست لیزل داد.شلوارش به او چسبیده بود و یک لحظه هم ناستاد.در واقع فکر میکنم می ترسید.رودی اشتاینر از بوسه کتاب دزد میترسید.چیزی که این همه مدت در پی به دست آوردنش بود.حتما به سختی و به شدت عاشق دختر بود. آنقدر سخت عاشق بود که بعد از آن روز دیگر هرگز خواهشی از لیزل نداشت و بدون رسیدن به این آرزو به گور رفت." من عاشق این کتاب شدمممم. یکی از کاربر های بهخوان نوشته بود که این کتاب اونقدر بد بوده که گذاشتتش کنار ولی به نظر من واقعا قشنگ بود. راست هم میگفت واقعا خیلی قرو قاطی بود. یکهو یک سال میرفت عقب ی سال میرفت جلو ولیییی.... خدااااا بود.شاید برای اینکه همسن شخصیت اصلی بودم خیلی دوستش داشتم. ی دلیل دیگه هم این بود که به فیلمش خیلی نزدیک بود. من عاشق شخصیت رودی شدم واقعاً پیشنهادش میکنم...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.