یادداشت مریم مهدی زاده

        انسان هر چه قدر هم تلاش کند بر اساس عقل و فطرتش رفتار کند، اگر آن عقل و فطرت از منبع اصلی خودش یعنی پروردگار عالم منقطع شود، این تلاش به جایی نخواهد رسید‌.
آرمان های بشری جدا شده از بینش خدا محور، هدف هایی که وسیله رو توجیه می کنند، محکوم به شکست هستند.
این را به وضوح در وینستون اسمیت و دست و پا زدن هایش برای سرنگونی حزب دیدم. حداقلش این بود که شرافتمندانه به زندگی بازنگشت، در واقع اصلا به زندگی بازنگشت فقط ادامه حیات مادی اش را از سر گرفت‌. وینستونی که ۲×۲ را ۴ می دانست و پای این فهم جان می داد، شرف داشت به وینستونی که زنده ماند.

اینها جملاتی هستند که بعد از تمام شدن ۱۹۸۴ در ذهنم می چرخید. اینجا نوشتم تا در یادم بماند در سال ۱۴۰۳ چگونه فکر می کردم.
داستان ۱۹۸۴ را دوست داشتم، صوتی گوش دادنش هم به این دوست داشتن دامن زد، تعلیق ها و گره هایی که در داستان وجود داشت مرا به فکر فرو می برد، مدام در هنگام گوش دادن ذهنم درگیر می شد که الان وینستون چه می کند؟ چه اتفاقی می افتد؟ جولیا را می بیند؟ جولیا چه شخصیتی دارد؟ آقای چرینگتون نفوذیست یا نه؟ گلدشتاین وجود دارد؟ نسبت دنیای ما با آنچه اورول در ۱۹۸۴ ترسیم کرده چیست؟
به این فکر می کردم که تحریف تاریخ چه هنرمندانه و البته سخت صورت می گیرد، یاد جاعلان حدیث صدر اسلام افتادم که چه قدر حدیث در فضل امویان و خلفا و در تخریب جایگاه امیرالمومنین (ع) ساختند. روش ها یکیست فقط شکل آن ممکن است در دوره های مختلف متفاوت باشد. 
۱۹۸۴ داستان زندگی مردی است که نمی خواهد در آنچه دیگران غرق شدند غرق شود و آنچه دیگران پذیرفتند را بپذیرد. داستان زندگی مردی در جامعه ای است که در آن همه باید یک مدل فکر کنند، علل خوشحالی و ناراحتی، خشم و دوست داشتنشان یکی باشد. قاعدتا سخت است بخواهی در چنین جامعه ای متفاوت رفتار کنی، ۱۹۸۴ کشمش های درونی و البته بیرونی انسانی را به تصویر کشیده است که می خواهد در این جامعه خلاف جهت جریان آب شنا کند. 

#۱۹۸۴
      
35

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.