یادداشت زهرا دشتی
1403/3/3
فرزندان سایه داستان تلخی بود. حداقل برای من در این سن و سال . شاید اگر در سنین نوجوانی می خوندم ، تلخی اش رو کمتر حس می کردم. نمی تونم در این مورد نظری بدم. داستانی که در اون ، بچه هایی رو می بینید که به زور ، به جبر زمانه ، مجبورند کودکی نکرده وارد دنیای بی رحمی بشن ، دنیایی بی رحمتر از دنیای بی رحم اطرافم ما. یا تبدیل به ابزارهایی بلا اختیار (هرچند که ناخودآگاه انسانی شون رو حفظ می کنند و این رنجشون رو افزون می کنه) یا تبدیل می شوند به جنگجویانی که با ید با همون ابزارهایی که قبلا از جنس خودشون بودند مبارزه کنند. و در این میان ، تنها راهنماشون ذهن و ضمیر انسانی بزرگسال هست که جسم نداره ، ذهنی که به خاطر روز به روز عجین تر شدنش با کامپیوتر ، روز به روز از حالت انسانی اش فاصله می گیره و محاسبه گر و منفعت طلب تر می شه. در نهایت به جایی می رسه که اغلب هدف اصلی شو فراموش می کنه و خودش رو هدف می بینه. ودرگیر کشمکش با نیمه انسانی باقی مونده اش می شه. یکی از قسمتهای دردناک این داستان جایی بود که یکی از قهرمانهای دختر داستان ، متوجه می شه اون کسانی که این وحشی گری رو به راه انداختند ، افرادی از جنس انسان هستند. هرچند که از عالم دیگه ای اومدن و دچار این بهت می شه که چطور انسان می تونه تا این حد وحشی باشه... داستان بی نهایت تلخی بود. مخصوصا که در اون ، معصوم ترین قشر بشر، یعنی بچه ها و نوجوانها مورد تهاجم قرار می گرفتند و به وحشیانه ترین شکل موجود به دنیای مسئولیت و سختی پرتاب می شدند . داستان روان بود و خواننده رو مجذوب می کده که تا انتها داستان رو دنبال کنه و کشش خوبی داشت. انسجام داستان هم مناسب بود و تقریبا نقطه ی ابهامی در نهایت باقی نمی موند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.