یادداشت پرستو خلیلی

خاطرات سیلویا پلات
        سیلویای عزیز، سلام.
معذرت میخوام. من ازت معذرت میخوام. بخاطر اینکه دنیا خیلی باهات بی‌رحم بود، بخاطر اینکه هیچکس متوجه تو نشد، بخاطر اینکه همیشه احساس کردی تو اضافی هستی، بخاطر اینکه احساس کردی تو مشکل هستی نه یک انسان، سیلویای عزیز، من ازت بخاطر تمام دردهایی که کشیدی معذرت میخوام. 
و در اخر سیلویای عزیز، من نتونستم. من مجبور شدم رهات کنم، چون حالت به شدت برای من آشنا و تاثیر گذار بود، من مجبور شدم رهات کنم، دلم نمیخواست، میخواستم تا تهش کنارت باشم ولی نتونستم. من رو ببخش سیلویای عزیز.
ولی بدون من در اعماق قلبم، در اعماق روحم، در اعماق وجودم احساساتت رو درک کردم. من درک کردم چه‌چیزهایی کشیدی و چه ذهن آشفته ولی روح بزرگی داشتی. بزرگی تو نشون میداد که افراد همراهت کوچیک بودن که نتونستن بفهمنت، نتونستن وجودت رو بشکافن و خود حقیقی‌ت‌رو بهت نشون بدن.
سیلویای عزیز، اگر مردم دلم میخواد ببینمت، بغلت کنم و برات گریه کنم و بهت بگم درد تموم شد. حالا می‌تونی آروم باشی.
«دی ماه ۱۴۰۱»
      
23

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.