یادداشت سپهر ناصری
1403/11/9
حرفزدن درباره خواندهها از خواندنشان مهمتر است، تازه آن وقت است که میتوانیم رابطهمان را با کتابها بفهمیم و خودمان را در آنها پیدا کنیم. کتاب راهنمایی مردن با گیاهان دارویی روایت دختری نابیناست که در جهانی محصور، زندگی متفاوت درک میکند، او که هر روز در چرخهای تکراری سالهای عمر خویش را میگذراند، سعی دارد با دیگر حواسش خلأ نابیناییاش را جبران کند و نادیدنیهایش را توصیف کند. مادرش که در جوانی، هست و نیستش را ابتدا بهپای عشق به مردی و به واسطه آن بهپای عقیده و ایدئولوژیی ریخته است، در نهایت از هر کدام هیچ نصیبش شده. او اکنون تنها به دنبال جاودانگیست، در میان زندگی، درختان، کتابها و حتی خانوادهاش؛ چراکه هر وجودی همراه است با ازدستدادن، عدم و میرایی؛ پس او میلی به دیدن خانوادهاش ندارد و میخواهد با آنها همانگونه که در تصوراتش هستند زندگی کند. مادر دکوراسیون خانه هرگز تغییر نمیکند و در ظاهر دلیلش این است که دخترک میان اسباب و وسایل گم نشود و بتواند آنچه میخواهد را بیابد، اما در حقیقت مادر از تغییرات متنفر است و از هر چیزی که خارج از روتین جاودانه او باشد دوری میجوید. دخترک را هرگز به بیرون نمیبرد (مگر یکبار) و نمیخواهد دخترک در سیلابی گرفتار شود و مانند او هست و نیستش را به باد دهد، مادر نیز مگر برای خرید مایحتاج قدم به بیرون خانه نمیگذارد و مدام به دخترک میگوید هر آن چیزی که نیاز داری در این خانه هست هر دنیایی که میخواهی ببینی و بدانی و متصور شوی در میان کتابها هست تو نیازی به بودن و زیستن بیرون از این خانه را نداری. درباره این مادر و دختر بهصورت مجزا و مجموع میتوان تحلیلها و برداشتهای بسیاری را ارائه و ایراد کرد؛ اما در نظر من مهمترین موضوع تقابل تفکری شکستخورده و لوحی سفید است که دنیایی از رنج غم و مرگ فراهم میآورد، روایت افرادی که از زندگی هیچ نصیبشان شده، شکستخوردهاند و طعم مسیر اشتباه را چشیدند؛ اما هنوز سرشان به سنگ نخورده و در ناخودآگاه به چیزهایی عمل میکنند که آنها را به اینجایی کشانده که اکنون در رنج و حزن زندگی میکنند. دخترک بارها در کتاب اشاره میکند همه چیزهای خوب از سمت چپ میآیند چرا که مادر همیشه در سمت چپ او حاضر میشود و این احساس حضور مادر به او احساس دلپذیری میدهد که علیرغم تغییر شرایط و تفکر دخترک، این میل به سرپیچی و دوریجستن از مادر نمیتواند کارگر باشد، بااینحال هرچه داستان پیش میرود و دخترک چیزهای بیشتری از جهان و اطرافش میبیند کمتر از این جمله استفاده میکند تا جایی که بهصورت کامل نیست و در آخرین لحظات کتاب معکوس میشود. روزها در این خانه میگذرد، سالها رد میشوند و دخترکی چیز از دنیای بیرون نمیداند بیدار میشود، کار میکند و دوباره به خواب میرود. صدای کودکان را در کوچه و خیابان میشنود، جنبوجوش زندگی بیرون را حساس میکند، بااینحال ناخن در گوشت خود فرومیبرد و خون را به میان دندانهایش میمکد و دوباره به زیستگاه اجباری خود باز میگردد و کار میکند. در میان داستان سؤالی حیاتی در ذهن من نقش گرفت که اگر مادر نباشد چه میشود؟ دخترک چگونه میتواند بی او زندگی کند؟ هرچند که کسبوکار گیاهان دارویی او را از پول و مادیات بینیاز میکند؛ اما آیا حقیقتاً میتواند بدون وجود کسی که تمام جسم و جان و روانش از اوست زندگی کند؟ و این پرسش یکی از صدها دلیلی بود که اجازه زمین گذاشتن کتاب را به من نمیداد. در میان کتابهای نوشتهای که هر روز راهی بازار میشوند بهجرئت میتوانم بگویم این اثر حاصل تفکرات، برداشتها، و ممارست بسیار، از نویسندهای نوپاست. عطیه عطارزاده با علاقهای وافر که در سطور این کتاب نیز مشهود است، اثری خلق کرده که نام و امضای خود را دارد. در ابتدای داستان تأثیرات نویسندگان معاصری چون عباس معروفی و صادق هدایت را در قلم و شیوه نگارش اثر احساس کردم؛ اما هرچه داستان بیشتر پیشرفت رفت اثری نو و تازه را احساس کردم و بسیار خوشحالم که شاید این اثر آغازی بر نسل جدیدی از نویسندگان بزرگ باشد و شاید بعد از سالها دوباره تأثیرگذار در ادبیات جهان باشیم و راوی تفکرات و احوال ایران. هر انسان دور خودش جهانی دارد؛ جهانی که رنگ، بو و حتی کلمات خاص خودش را دارد و هر فرد آن را با خودش اینطرف و آن طرف میبرد. هنگامی که آدمها از کنار یکدیگر عبور میکنند یا به هم فکر میکند و یا با یکدیگر حرف میزنند، این جهانها در هم فرومیروند و مشترکاتی پیدا میشوند. دلیل تفاوت جملات و افکار آدمها تفاوت همین جهانهاست.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.