یادداشت مهران بلوری

        چقدر این کتاب برایم دلنشین بود، چقدر می‌توانستم با آن همذات‌پنداری کنم و چقدر لذت بردم از روایتی که در عین آنکه به مسئله‌ای عمومی می‌پردازد، عمیقاً شخصی نیز بود.
جک مارتین، استاد بازنشسته‌ی روان‌شناسی در دانشگاه سایمون فریزر، در این کتاب سفر پُرپیچ‌وخمی را که در زندگی حرفه‌ای‌اش داشته، بازگو می‌کند و از تغییر موضع شگفت‌انگیز و از نظر من به‌جای خود می‌گوید: تغییر از رفتارگرایی کم‌وبیش خشک به یکی از مدافعین رویکردهای روایی در روان‌شناسی.
جک مارتین در اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ دانشجوی روان‌شناسی شد؛ یعنی زمانی که رفتارگرایی، حداقل در حوزه‌هایی، همچنان رویکرد کم‌وبیش غالب در روان‌شناسی بود و او هم تا آن‌جا رفتارگرا شد که رساله‌ی تحصیلات تکمیلی‌اش را در پاسخ به همان نقدی نوشت که از آن عموماً به منزله‌ی میخ آخر بر تابوت رفتارگرایی یاد می‌شود: نقد چامسکی بر اسکینر مبنی‌بر اینکه رفتارگرایی نمی‌تواند یادگیری زبان را در انسان توضیح دهد. آنچه جک مارتین در رساله‌اش کوشید انجام دهد، این بود که یادگیری زبان را در چارچوبی تماماً اسکینری توضیح دهد و راستش حدس می‌زنم که تصور چنین چیزی برای بسیاری از دانشجویان امروزی روان‌شناسی اساساً ناممکن باشد. اما در هر حال، همین ماجرا نشان می‌دهد که تعهد رفتارگرایانه و به زعم خودش ”علمی“ جک مارتین، تا چه حد قوی بوده است.
با این حال، همان‌طور که روان‌شناسی هم رفتارگرایی را یک‌شبه کنار نگذاشت، جک مارتین هم به‌تدریج از آن فاصله گرفت. لحظه‌ی سرنوشت‌ساز اما در سال ۱۹۸۵ اتفاق افتاد که او مشغول انجام پژوهشی درباره‌ی سازوکار اثرگذاری روان‌درمانی شد. هرچند خود این پژوهش هم بر مبانی‌ای رفتارگرایانه متکی بود، باعث شد که تردیدهایی درباره‌ی منطق پژوهشی رشته‌ی روان‌شناسی در ذهن جک مارتین شکل بگیرد که، به واسطه‌ی کنجکاوی و همفکری‌ها، رفته‌رفته او را به این نتیجه‌ی از نظر من خلاقانه رساند که روان‌شناسی باید شخص را، در کلیتش، موضوع مورد مطالعه‌ی خود قرار دهد؛ بی‌آنکه بکوشد آن را به اجزایی فروبکاهد. اهمیت شخص به مثابه‌ی یک کل در این است که، همان‌طور که از این فراز هم مشخص است، می‌تواند ویژگی‌هایی را در نظر بگیرد که عموماً از آن‌ها غفلت شده است؛ ویژگی‌هایی همچون فهم اخلاقیِ ارزش‌ها و تأثیرپذیری از زمینه‌های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی. احتمالاً بسیاری خواهد گفت که این هدف یا در همین رشته‌ی روان‌شناسی موجود محقق شده/می‌شود یا اینکه آنقدر هدف سترگی است که اساساً از نظر علمی قابل حصول نیست. شخصاً تصور نمی‌کنم که روان‌شناسی موجود بتواند به چنین مسئله‌ای پاسخ دهد و می‌پذیرم که شاید این هدف هم هیچ‌گاه محقق نشود، اما آنچه در این‌جا برایم اهمیت دارد، چارچوب پیشنهادی جک مارتین است که نوعی روایت‌پژوهی است: روایتی از زندگی‌نامه‌ی فرد.
به نظرم اگر بخواهم به همین ایده‌ی روایی تماماً وفادار باشم، باید به همین شرح کلی قناعت کنم تا روایت زندگی‌نامه‌ای جک مارتین را از زبان خودش بشنوید. اما در هر صورت، نفس اندیشیدن به این روش‌شناسی متفاوت پیشنهادی را ارزشمند می‌دانم، چراکه 
مهم‌ترین کاری که ما روان‌شناسان می‌توانیم انجام دهیم، این است که بپرهیزیم از اینکه در مقام پژوهشگر و متخصصین حرفه‌ای، قِسمی انزواطلبی هستی‌شناسانه را وارد کار خود کنیم. به‌طور مشخص، باید گوش‌به‌زنگ باشیم که بیش‌ازحد بر روش‌شناسی‌ای متکی نشویم که می‌تواند ما را از خودمان بیگانه سازد (صفحه‌ی ۱۰۰).
      
4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.