یادداشت امیررضا سعیدی‌نجات

کتاب یحیا
        بسم الله

هرچه می‌خواهید این کتاب دارد...
اگر به دنبال زندگی هستید، دارد...
به دنبال عشق و محبت هستید، دارد...
به دنبال موفقیت هستید، دارد...

اصلاً شما فکر کنید وارد یک دوره رشدواره شده‌اید که قرار است در آن رشد کنید، قد بکشید، محبت یاد بگیرید، عشق را تجربه کنید، ساده و بی‌آلایش زندگی کنید و بی غم دنیا هم قدم با اهالی این کتاب راه بروید، در هوای گیلان نفس تازه کنید، چای بخورید و بوی رطوبت را به ریه‌هایتان هدیه کنید...

در هم می‌نویسم چون حالم درهم است، حالم خراب است، حالم خوب است، نمی‌دانم چه شده‌ام، همینقدر می‌دانم که این سید که کتاب به نام اوست برای هرکه این کتاب را بخواند طلسمی قرار داده که ناراضی برنگردد، لذت ببرد، گریه کند، مست شود، هشیار شود، رشد کند...

مگر از یک خاطره نگاری یا سفرنامه یا سرگذشت نامه یا ناداستان چه چیز می‌خواهیم که این کتاب نمی‌تواند داشته باشد؟؟؟؟

داستان سفر تبلیغی یک طلبه به منطقه‌ای خوش آب و هوا در گیلان که از قضا محل رفت و آمد یک شیرمرد به نام میرزاکوچک جنگلی بوده است و اهالی آن هم پیاله او بوده‌اند، مردمی سرسخت در جوانمردی و لطافت و محبت و اولین سفر تبلیغی این جوان...

این کتاب به شرط چاقو نیست، باید برای خواندن این کتاب ریسک کنید، با دودلی به سراغش بروید و این حس ته قلب تان باشد که شاید این کتاب را اشتباه انتخاب کرده‌اید تا قرعه الماس درون کتاب به شما بیفتد...

پ.ن: معادل فارسی ریسک به ذهنم نرسید...
      
1

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.